نمایش کروماکی بر پایه کانسپت و اجرایی قوامیافته از پرفورمنس، مخاطب را به پناهجویی تبدیل میکند در بطن آشفتگی و ترس، مأیوس و سرگردان در خاک ترکیه، پایش در دریا و امیدش در خشکیهایی دور. کروماکی تماشاگر را به ساعاتی از زندگی مهاجرین میبرد که در تعلیق امید و ناامیدی دستوپا میزنند. هرکدام از بازیگران در پناهگاه راه میروند و حرفی میزنند، یکی عراقی است دیگری افغان، یکی ایرانی است دیگری از فلسطین آمده و... شما چطور؟
کروماکی از بیرون سالن نمایش شروع میشود، روی در تماشاخانه به زبان ترکی استامبولی چیزهای زیادی نوشتهاند، پوسترهای بزرگی از تورهای مسافرتی چسباندهاند، پشت میز کسی نشسته است که از شما عکس میگیرد و درباره مقصدتان سؤال میپرسد. نامتان را مینویسد و راهنماییتان میکند که به بقیه ملحق شوید، قدرت این نمایش بر پایه همین زندهبودن همهچیز است از آغازش تا پایان. ترسی که بر تن بازیگران نشسته آنها را از سفری دور به آنجا آورده، با کولههایی گِلآلود و دستانی خالی. دختری با نجوایی آرام و محزون این گردهمایی غمانگیز را روایت میکند، سپس از حادثه غرق شدن قایقشان میگوید و از زنده ماندن خودش، از چگونگی حفاظتش از امید، او روایتی را برایمان شرح میدهد که میبینیمش و در رسانهها خواندهایمش و عکسهای اسفبارشان را به اشتراک گذاشتهایم و لایک و کامنتها دربارهشان گرفتهایم. کروماکی همهچیز را برای ما میگوید که در تاریخی، روزی و لحظهای چه بر انسان میگذشت.
به همین بهانه به گفتوگو با کارگردان این نمایش «مارین ون هولک» نشستیم که بهعنوان بازیگر و طراحی هلندی، این اثر را با تم مهاجرت در ایران به روی صحنه برده است:
در ابتدا معرفی کوتاهی داشته باشید از فعالیتهای هنریتان و بخصوص مسیری که برای نویسندگی و کارگردانی تئاتر طی کردید، چه در ایران و چه در دیگر کشورها؟
من در لندن درس بازیگری خواندم. در مدرسه دراماتیک گولد هولم لندن و بعدها در تلویزیون بهعنوان بازیگر فیلم و تئاتر کارکردم و همزمان کارهای مختلفی را در مکانهای مختلف مثل قایق، جنگل و ساختمانهای در حال ساخت، زیرزمین و... روی صحنه آوردم. این کار تجربهای جدید برایم بود. همیشه دوست داشتم تجربهای تازه برای تماشاگر ایجاد کنم و کارهای فعلیام برای خودم هم تجربهای نو به شمار میآید. کارهای قبلیام بیشتر ابزورد بودند اما کار اخیرم که با عنوان «کروماکی» روی صحنه بردم فضایی کاملاً نزدیک به زندگی واقعی دارد.
در فضای تئاتر امروز به نظر میرسد هنرمندان این عرصه هرچه بیشتر سعی دارند از سوژههای اجتماعی فاصله بگیرند یا به عبارتی آنچه در تئاتر امروز اصل فرض میشود فرم است و فراموش کردن سیاست و اجتماع. به نظر شما نسبت هنر و در اینجا هنر اجرا در تئاتر با سیاست و جامعه چیست؟
همیشه بر این باور بودهام که در مفهوم کلی اثر هنری دو چیز خیلی مهم است: هم فرم و هم محتوا، به نظرم بسیار اهمیت دارد که هنر به مضامین سیاسی و اجتماعی در دنیای امروز بپردازد. هنر میتواند وسیلهای برای طرح سؤالهای مهم، باشد چراکه هنر در فضایی طبیعی از انسان سؤال میپرسد. در تئاترهای امروزی و مخصوصاً در کارهای ایران فضای عجیبی را شاهد بودم که مدام یک فرم تکرار میشد، مثلاً کارگردانهای جوان از فرم کارگردانهای مجرب تقلید میکنند. مواجهه با این مسأله برایم خیلی عجیب بوده و نتوانستم چنین برخوردی را با هنر نمایش درک کنم.
با توجه به شیوه اجرایی شما و قرار دادن تماشاگر در جایگاه یک پناهجو، چه تمهیداتی را در نظر گرفتید تا کار از بیانی شعاری خارج شود و بهگونهای زنده و مستند حتی، جلوه کند؟
میخواستم بهجای داستانی که بافاصله به جنگ سوریه، افغانستان و هزاران بحرانی که آدمها به خاطر آن به ترکیه و اروپا مهاجرت میکنند، میپردازد به چیزی عینیتر، ملموستر و نزدیکتر در زندگی آنها اشارهکنم، میخواستم تماشاچی را متوجه مسائل کلی نکنم و در جایگاهی قرار بگیرد که خودش به شکل واقعی و عینی جای پناهجو ببیند.
بهعنوان یک هنرمند و در جایگاه یک کارگردان چقدر اشراف و آگاهی هنرمند را در مورد اوضاع سیاسی و اجتماعی پیرامونش در ارائه کار ماندگار در حوزه تئاتر مؤثر میدانید؟
به نظر من خیلی اهمیت دارد که هنرمند از اوضاع سیاسی اجتماعی پیرامونش مطلع باشد، تأکید میکنم که بسیار مهم است بازیگر هم از این مباحث و مسائل آگاه باشد، اشراف بر وقایع و رویدادهای سیاسی و اجتماعی خیلی در درک و نهایتاً عملکردشان تأثیر دارد. همیشه معتقد بودم کار خوب کاری است که دنیای امروز را زیر سؤال میبرد و آن را بهنقد میکشد، برای من باید یک اثر هنری خوب کاری است که سؤالی درخور را مطرح کند، چالش ایجاد کند و به مسائل ریشهای بپردازد مسائلی همچون اینکه زندگی چیست و چرا زندهایم، به مفهوم فلسفی زیستن اشاره کند یا باید مضامینی بزرگ را در دلزندگی مردم در بربگیرد. این دو نگاه همواره برای من مهم بودهاند. اگر کاری این دو نگرش را نداشته باشد فکر میکنم آنچنانکه سزاوار یک اثر هنری است، اهمیتی نخواهد داشت.
بیگمان شرایط مهاجران یکی از مهمترین چالشهای فعلی جهان است. بهعنوان یک هنرمند ریشههای ایجاد این بحران را چه میدانید؟ چه از منظر نقش کشورهایی که با شعلهور کردن آتش بیثباتی و جنگ از پذیرش مسئولیت و تلاش برای رفع این بحران سرباز میزنند و چه از منظر کمپانیها و ان.جی.اوهای غیردولتی که دنبال شوآفهای تبلیغاتی هستند و حتی سلبریتیهایی که به بهانه همذات پنداری نگاه ابزاری به این مسألهدارند؟
فکر میکنم مردم سرتاسر دنیا بتدریج دارند از اوضاع باخبر میشوند و بیشتر اطلاع دارند از اتفاقات نقاط دیگر جهان. خودم را مثال میزنم؛ من قبل از اینکه به ایران بیایم چیز زیادی درباره ایران نمیدانستم، از فرهنگ و نوع زندگی ایرانیان باخبر نبودم. تفاوت فرهنگی مشهود است اما فکر میکنم که تمام آدمهای دنیا شبیه یکدیگر هستند، یعنی برخلاف تصور عمومی یک دریا فاصله بینشان وجود ندارد. بااینهمه در فرم درک کردن فرهنگ یکدیگر متفاوت هستیم. مثلاً در هلند وقتی مردم میشنوند که مهاجران بسیاری به سمت هلند میآیند، یک روزنامه مینویسد باید به این مردم کمک کنیم و خبرگزاری دیگر میگوید این مهاجرین داعشی و برای ما خطرناکاند، آمدهاند که پول ما را بخورند، فرصتهای شغلی ما را بگیرند و... خیلی فرق میکند که چه کسی و از چه منظری سخن میگوید و چه هدفی را دنبال میکند، من فکر میکنم حتی کسانی که میخواهند به مهاجرین کمک کنند هنوز تصور درستی از آنها ندارند، بیشتر ترحم میکنند تا همدردی و کمک. همه ما باید به این درک برسیم که ممکن است این اتفاق برای هرکدام از ما بیفتد، مادربزرگ من نسبت به وضعیت مهاجرین نگاه متفاوتتری دارد در قیاس با یک جوان هلندی، چراکه او جنگ را از نزدیک دیده است و هراس و دردهایش را بهروشنی میشناسد. وقتی بدانیم هرکسی باشیم و در هرکجا از این اتفاق مستثنی نیستیم خیلی بهتر میتوانیم مردم را بفهمیم و به آنان کمک کنیم و به داستان از زاویهای بهتر و با درکی عمیقتر نگاه کنیم. در یونان که گذرگاه مهاجران است خودم شاهد بودم که باوجود تعداد زیادی نهاد و ان جی او، حتی یک مترجم نبود که بتواند فارسی یا عربی صحبت کند و با مهاجران خستهای که از راه میرسیدند سخن بگوید و بفهمد چه میگویند.
اینهمه آدم به آنجا مهاجرت کردند اما مترجم برای انتقال معنی وجود نداشت. مثالی دیگر اینکه ما در غرب گمان میکنیم غذاهای گیاهی سالمی به مهاجرین رسیده، درحالیکه خوراک اغلب آنان گوشت و چیزهایی است که ما در آنجا شناخت چندانی از آن نداریم. منظورم این است که بهرغم همه تبلیغات و تلاشها ما حتی در مسائلی خیلی ساده نمیتوانیم مهاجران را درک کنیم و یاریشان دهیم؛ یعنی یک ان جی او نمیآید با مهاجران سخن بگوید تا از فرهنگشان، از مشکلاتشان، از دردها و نیازهایشان آگاه شود. نمیآیند بپرسند فرهنگ شما چیست؟
این شرکتها که بسیار پولدار هم هستند اما من باور دارم آنها آنقدر که باید کمک نمیکنند. درواقع نمیشود کمکی کرد وقتی اصلاً از نیازهای جزئی و فوری مهاجران باخبر نیستند. از سوی دیگر در مورد سلبریتیها هم گمان میکنم همیشه 50-50 است، یعنی یا واقعاً میخواهند کمک کنند یا نیت اصلیشان شهرت است و قصد دارند خود را بهعنوان شخصیتی خیر و نوعدوست مطرح کنند. با اینهمه میتوان برخی چهرهها و سلبریتیها را نیز دید که از شهرتشان استفاده میکنند و حتی علاوه بر کمک مالی روی افکار عمومی نیز تأثیر میگذارند. بااینحال معتقدم چیزی که بیشتر از هر چیزی میتواند یاریرسان باشد کمکهای ساختاری است؛ یعنی اگر ان جی اوها اینقدر برای انجام کاری کوچک درگیر بوروکراسی پیچیده نشوند و برخی نواقص و معایبشان برطرف شود، بسیار مؤثر است.
به دلیل تفاوت فرهنگی و زبانی خودتان با کشوری که کروماکی را در آنجا به صحنه بردید، چه تفاوتهایی را در برخورد مخاطب ایرانی و خارجی در مواجهه با اجرایتان و خصوصاً ایده اثر، دریافت کردید؟
همه به من گفته بودند ایرانیها با نمایشهای اینطوری ارتباط نمیگیرند، گفتند بداخلاقاند؛ اما بازخوردی که دریافت کردم کلاً متفاوت با تصاویری بود که برایم گفتند. تماشاگران همراه بازیگران جابهجا شدند و کنجکاو بودند که شخصیتها را از نزدیک دنبال کنند. مخاطبانم اغلب ارتباط گرفتند، در نگاهشان و در گفتوگوهایی که با آنها داشتم بسیار تصویر مثبتی داشتند و با شخصیتها همذات پنداری کردند که سرنوشت آنان در پایان چه میشود.
لطفاً نظرتان را درباره وضعیت تئاتر در ایران بگویید و اینکه آیا دیگر هنرها همچون سینما و ادبیات را هم در ایران دنبال کردهاید؟ و آیا هنرمندی را در ذهن دارید که از وی تأثیر گرفته باشید؟
به سینمای ایران خیلی علاقهمندم. نخستین نفری که از او تأثیر گرفتم همسرم؛ اروند دشت آرای است که به خاطرش کشور عوض کردم، همیشه پیگیر دریافت آثار و هنرش هستم و این برای من هنوز زیباست. عباس کیارستمی برای من آرتیستی بسیار بزرگ است، چون او سؤال بزرگی را از زندگی پرسید. ادبیات کلاسیک ایران را نیز بسیار خواندم، مولانا خواندم و بسیار با آن احساس نزدیکی کردم و دوستش داشتم. نغمه ثمینی را خیلی دوست دارم، او خیلی به من کمک کرد، حمیدپور آذری هم همینطور. من کاری را در برلین دیدم که کارهای برگزیده یک سال گذشته بودند. درباره مهاجران بود و در نظرم اینقدر افتضاح بود که خشمگینم کرد، آنجا بود که تصمیم گرفتم به موضوع مهاجران بپردازم و نمایشی را با این مضمون روی صحنه تئاتر ببرم. آن تئاتر آنقدر از بالا به مهاجرین نگاه کرده بود و بد به این موضوع پرداخته بود که تصمیم گرفتم چیزی را از درون وضعیت مهاجرین نشان بدهم. کارگردانی هم هست که دراینباره کار نکرده اما خیلی مرا یاری داد، مایک لی روی کاراکترها کار میکند و به این روش به فیلمنامه میرسد، من هم با بازیگرها همینطور کارکردم.
در کلام آخر لطفاً از برنامههای آتی خود چه درزمینه تئاتر و چه درزمینه دیگر دلمشغولیهایتان برایمان بگویید.
من فعلاً ایران هستم و صادقانه بگویم چندان اهل برنامهریزی کردن نیستم. در دو سالی که اینجا بودم مدام فکر میکردم نمیتوانم با مخاطب ایرانی ارتباط برقرار کنم... از سوی دیگر این احساس را داشتم که اینجا حق حرف زدن ندارم، اما بعد از دو سال همه تصوراتم تغییر کرد و ایدههایی دارم که دوست دارم در ایران و برای مخاطب ایرانی که حالا خوب میشناسمش روی صحنه ببرم.