به گزارش روزپلاس؛ شاید حرف از 10 فیلم تاریخی که حقیقت را وارونه نمایش میدهند کمی عجیب باشد، چرا که فیلمهای تاریخی جزء اصلی هالیوود هستند و اغلب بودجههای هنگفت و مهمتر از آن سودهای کلان به همراه دارند. اما برخی از فیلمها به دوره زمانی و شخصیتهایشان وفادار میمانند، برای مثال فیلمهایی مانند «لینکلن» ساخته اسپیلبرگ یا «آگورا» ساخته آلخاندرو آمنابار داستانهای فوقالعاده جالبی را با تغییرات واقعا کم در امور تاریخ ارائه میدهند. با این حال، کمپانیهای هالیوود هیچ مشکلی در مورد تغییر یک تاریخ، اعداد، شخصیتها و گاهاً کُل یک ماجرای تاریخی ندارند. هالیوود دوست دارد داستان یک نفر را با داستان دیگری اشتباه بگیرد یا کل تمدنها را با هم مخلوط کند.
اغلب اوقات، کارگردانان این تغییرات را تحت عنوان «امضای هنری» لاپوشانی میکنند و آن را تحت الشعاع چیز دیگر قرار میدهند، یا سعی میکنند استدلال کنند که قصد دارند یک داستان را روایت کنند، نه واقعیتها. این اغلب به این دلیل است که یک کارگردان میخواهد یک فیلم را به شیوهای خاص خودش پیش ببرد و آنچه را که واقعاً اتفاق افتاده نادیده بگیرد، دقیقا مانند کاری که کوئنتین تارانتینو با فیلم «Inglourious Basterds» و ماجرای کشته شدن هیتلر انجام داد. اما این روش معمولاً منجر به ترکیبی از صحنههای معتبر میشود که با داستان کاملا تخیلی ترکیب و مخلوط میشود و اینجاست که بینندگان فکر میکنند همه چیزهایی که دیدهاند کاملاً واقعی است.
اما فراموش نکنید که هیچ چیز به اندازه چشم انداز یک فیلم «بر اساس یک داستان واقعی» بیننده را مجذوب نمیکند. شاید با دست کاری تاریخ برخی شخصیتها اضافه و حذف شوند، علایق عاشقانه ایجاد شوند، لحظات اغراقآمیز شوند یا از پایه کاملاً ساخته شوند، ولی آنچه در تاریخ باقی میماند کماکان خود تاریخ است. بنابراین شاید بسیاری از این فیلمها بهطور گسترده مورد علاقه طرفداران باشند، اما ثابت شده است که همین آثار به ندرت در بین مورخان محبوب هستند.
صادقانه بگویم، هیچ فیلمی درباره تاریخ کاملاً دقیق نیست. اگر کسی به اندازه کافی سختگیرانه به موضوع نگاه کند، مطمئناً چیزی را مییابد که کارگردان یا فیلمنامه نویس به دلایلی در مورد رشد شخصیت یا داستان سرایی دراماتیک تغییر داده است. با این حال، برخی از فیلمها وجود دارند که فقط شما را آزار میدهند و شما را مجبور میکنند بگویید: «این نمیتواند درست باشد». در اینجا چند فیلم وجود دارد که دارای چند نادرستی (اگر نه تعداد زیادی) تاریخی هستند. حالا این شما و 10 فیلم تاریخی که حقیقت را وارونه نمایش میدهند.
JFK | 1991
تئوریهای توطئه در مورد ترور جان اف کندی رئیس جمهور ایالات متحده بسیار زیاد است. اما در سال 1991 هنگامی که الیور استون فیلم JFK را منتشر کرد، این اثر جنجالهای فراوانی را برانگیخت، چرا که این فیلم فرض میکند یک نظریه حاشیهای درباره قتل، واقعیت است. تئوری مورد بحث بیان میکند که بسیاری از احزاب، از جمله ارتش، اف بی آی و سیا، در یک توطئه برای کشتن کندی (شاید برای جلوگیری از خروج او از ویتنام) دخیل بودند. البته، کسانی هستند که این نظریه خاص یا مشابه آن را تایید میکنند. اما، اگر بخواهیم به باورهای پذیرفته شده اکثر مورخان اعتماد کنیم، «جی اف کی» یک داستان تخیلی ناب است.
کارگردان الیور استون علاقه آشکاری به ساخت فیلمهای تاریخی دارد و این تریلر یک دادستان ناحیه نیواورلئان (با بازی کوین کاستنر) را دنبال میکند که کشف میکند که ترور کندی بیشتر از یک داستان رسمی است. افتتاحیه فیلم مونتاژی از فیلمهای آرشیو شده و بازسازی شده است که به مخاطب این تصور را میدهد که فیلم بیشتر رویکردی مستند دارد. اما اینطور نیست. این اثر به طور متقاعدکنندهای حقیقت و توطئه را با هم ادغام میکند و به محبوبیت توطئههای JFK در سالهای پس از ترور او اهمیت میدهد.
کوبنده ترین نظرات مخالف در مورد فیلم جی اف کی از جرالد فورد و دیوید بیلین، دو عضو برجسته کمیسیون وارن بود (هیئت رسمی که به این نتیجه رسید که لی هاروی اسوالد تنها مرد مسلح در این ترور است). آنها اعلام کردند که فیلم استون هتک حرمتی به خاطره پرزیدنت کندی و تعریف نادرست و دروغین حقیقت به مردم آمریکا است. البته پس از این حواشی شخص الیور استون، کارگردان فیلم JFK در کمیته فرعی مجلس نمایندگان آمریکا احضار شد و به دنبال انتشار اسنادی مربوط به ترور رئیس جمهور ترور شده آمریکا یعنی کندی شهادت به صدق مدارک داخل فیلمش داد. اما نباید فراموش کرد که الیور استون به تغییر حقایق تاریخی برای مطابقت با نیازهای روایی دراماتیک فیلمهایش شهرت دارد و JFK نیز از این قاعده مستثنی نیست.
Apocalypto | 2006
استفاده از زبان باستانی واقعی مایاها ممکن است به فیلم Apocalypto احساس اصالت بدهد، اما این واقعیت ریشههای تاریخی آن را میپوشاند. مستندات موجود و باقی مانده پیرامون سقوط پادشاهی مایاها بر روی سفالها، آرایش انسانی افراد در آپوکالیپتو و سلاحهای مورد استفاده آنها را توجیه میکند. اما این یک فیلم مل گیبسونی است و او قرار نیست اجازه دهد چیزی مانند حقایق یا تاریخ مانع فیلمش شود.
فیلم آپوکالیپتو به دلیل نشان دادن مردم مایا به عنوان وحشیان اولیه که در وسط یک جنگل ناپدید شده زندگی میکردند، واکنش منفی شدیدی دریافت کرد. در واقع، مایاها بسیار پیشرفته بودند و ماهیت چرخههای محصول را درک میکردند. چیزی که اساسا در این فیلم وجود ندارد. با این حال، یکی از بحث برانگیزترین نکات Apocalypto، به تصویر کشیدن قربانی شدن انسان است. در حالی که پذیرفته شده است که برخی قربانیان انسانی در پادشاهی مایاها انجام شده است، اما به اندازهای که در آپوکالیپتو نمایش داده شده است، نبوده و شامل استخراج قلب نمیشود.
مایاها در فیلم به عنوان وحشیهای رادیکال به تصویر کشیده شدند که این ویژگیها بیشتر شبیه آزتکها (آزتِکها یک تمدن سرخپوستی در مکزیک است) بود. مایاها مردمی منطقی و آرام بودند. مایاها نیز به ندرت قربانی انسانی انجام میدادند. حتی اگر آنها این کار را میکردند، علیه نخبگان خیانتکار بود، نه از مردم عادی. علاوه بر این، فیلم با ورود اسپانیاییها به پایان میرسد، اتفاقی که تا حدود 400 سال پس از فروپاشی مایاها در مکزیک رخ نداد.
Gladiator | 2000
یکی دیگر از برندگان بهترین فیلم آکادمی اسکار که برحسب حقایق نبود، گلادیاتور است. این اثر یک درام تاریخی حماسی به کارگردانی ریدلی اسکات با بازی راسل کرو در نقش ژنرال رومی خیالی، ماکسیموس دسیموس مریدیوس است. ماکسیموس مورد خیانت قرار میگیرد و از ژنرال بودن به بردگی میافتد، جایی که او دوباره با مبارزه به عنوان یک گلادیاتور احترام گستردهای به دست میآورد. امضا یا مجوز هنری برای یک تغییر کوچک خوب است، اما گلادیاتور با این اسم به طور کامل تاریخ را به میل خودش بازنویسی میکند. در اینجا، راسل کرو در نقش یک ژنرال رومی ایفای نقش میکند که پس از خیانت امپراتور جدید کومودوس، مجبور میشود به عنوان یک گلادیاتور در میدان مبارزه کند. سرانجام، کرو راهی کولوسئوم میشود و در یک نبرد کومودوس را میکشد.
جالب است بدانید در حالی که چندین مورخ برای مشاوره در مورد صحت تاریخی این فیلم استخدام شده بودند، اما یکی از این مشاوران به دلیل تغییرات گسترده در فیلمنامه آن را ترک کرد. کافی است بگوییم که طرح داستان کاملاً تخیلی است، اما بسیاری از شخصیتها واقعی هستند. امپراتور مارکوس اورلیوس، پدر کومودوس، توسط پسرش که در واقع چندین سال با او حکومت کرده بود، کشته نشد. در عوض، مارکوس اورلیوس بر اثر بیماری (به احتمال زیاد آبله مرغان) درگذشت، این پدر به شکل عادی امپراتوری روم را به کومودوس واگذار کرد و هیچ تمایلی برای بازگشت به روزهای اوج جمهوری روم باستان نداشت.
در طرف مقابل مستندات کمی در مورد حکومت کومودوس وجود دارد، اگرچه در فیلم به درستی نشان داده شده است که او علاقه چندانی به امور مدیریتی نداشت و از نبردهای ثابت به عنوان یک گلادیاتور لذت میبرد و اغلب با مخالفان ضعیف و با مهارت کمی میجنگید. با این حال، مرگ واقعی کومودوس به دست معشوقه او رخ داد. با وجود این که اجرای واکین فینیکس در نقش کومودوس شرور جذاب و دیدنی است، اما سوابق تاریخی نشان میدهد که او چنین چیزی نبوده و بیش از یک دهه یک حاکم محبوب بوده است. او در مبارزات نمایشی مبارزه کرد، اما هرگز در میدان به قتل نرسید – در واقع، او در حمام توسط شریک و همراه عاشق خود نارسیس خفه شد. (من برای دیدن یک فیلم اسپین آف با چنین داستانی مجوز یک دنباله برای گلادیاتور را میدادم)
برای افزودن به انبوه به ظاهر بی پایان نادرستیها در گلادیاتور این نکات را نیز اضافه کنید که فیلم شامل نبردهای کاملی میشود که اتفاق نیفتادهاند، منجنیقهای بزرگی که هرگز به میدانهای جنگ باز نمیرفتند، نژادی از افراد (ژرمن شپرد) که در آن زمان وجود نداشت و کتیبههای لاتین با دستور زبان نادرست!
300
فیلم 300 ساخته زک اسنایدر برای به تصویر کشیدن وارونه نبرد ترموپیل و نمایش فرهنگهای اشتباه نقدهای فراوانی را دریافت کرده است، اما چند نکته وجود دارد که باید در این مدت به خاطر بسپارید: اول اینکه، این فیلم در اصل بر اساس رمان گرافیکی فرانک میلر بود، نه تاریخ واقعی. ثانیاً، کل فیلم توسط دیلیوس، یک راوی غیرقابل اعتماد، که بدون شک با اعداد و ارقام و حقایق اتفاقات رخ داده، آشنایی چندانی نداشته، روایت میشود. این نبرد قطعا یکی از یک طرفه ترین تلاشهای ثبت شده در تاریخ است، هر چند نه در مقیاسی که فیلم به شما نشان میدهد.
جالب است بدانید 300 اسپارتی نتوانستند با دشمن خود مقابله کنند و با دیگر دولت شهرهای یونان اتحاد تشکیل دادند و صفوف خود را به حدود 7000 نیرو رساندند. و در حالی که لباس آنها در فیلم شکمهای تراش خورده را نشان میداد که جلوی دوربین عالی به نظر میرسید (این لباس منبع الهام بخشی برای لباسهای هالووین در سراسر جهان در آن سال بود) اما اسپارتیها به جای لباسهای بدن نمای شکوهمند نمایش داده شده در فیلم، زره واقعی می پوشیدند.
امپراتوری ایران نیز به صورت نادرست در فیلم نمایش داده شد. خشایارشاه مطمئناً غول عجیب و طاس با صدایی عمیق و ظاهری زنانه نبود و امپراتوری ایران در واقع به دلیل اعتقادات زرتشتی خود برده داری را نیز ممنوع کرده بود. در واقع این اسپارتیها بوند که خود یکی از بزرگترین صاحبان بردگان در یونان بودند. در 300 زک اسنایدر ایرانیان و همچنین خشایارشاه را هیولاهای بد شکلی به تصویر میکشد که چیزی جز نبرد وحشی نمیخواهند. در حقیقت، ایرانیها سربازانی با تحصیلات عالی و آموزش دیده با «احترام فراوان برای فرهنگ و تمدن یونان» بودند. یکی دیگر از موارد عجیب فیلم این است که اسپارتیها آتنیها را بهخاطر «گرایش جنسی» مورد سرزنش و شماتت قرار میدهند، و این در حالی است که خود اسپارتیها آنقدرها هم از همجنسگرایی خود خجالتی نبودند.
در مجموع حقایقی در فیلم وجود دارد، مانند اینکه چگونه اسپارتیها فرزندان نامناسب خود را دور ریختند و چگونه کودکان اسپارتی در هفت سالگی خانه را ترک کردند تا برای جنگجو شدن آموزش ببینند. و شاه لئونیداس در واقع قبل از رفتن به نبرد با امپراتوری ایران (تاریخ در مقابل هالیوود) با یک اوراکل مشورت کرد، اما اکثر فیلم تخیلی است. در فیلم، یک سرباز اسپارت میگوید که میبیند میلیونها ایرانی آماده جنگ هستند. با این حال، در واقع نزدیک به 300000 سرباز ایرانی روبروی اسپارتها ایستاده بودند. بنابراین این اثر مصداق بارز نمایش دروغ، یا شگرد وارونهسازی به سبک هالیوود است.
۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد
این اثر شبه حماسی ماقبل تاریخی به کارگردانی رولند امریش، داله، یک شکارچی ماموت جوان را در سفرش دنبال میکند، در حالی که سفر او برای اطمینان از امنیت قبیلهاش است. در واقع یک شکارچی ماموت باید به یک سفر ناامیدانه در دوران ماقبل تاریخ (پر از موجودات دیجیتالی بسیار) برود تا مردم خود را از ظلم مصر باستان نجات دهد. بدون شک این اثر بدترین فیلم در این لیست از منظر تاریخی است و یکی از بدترین فیلمهای کارگردانی است که از اساس به دروغ و حقههای هالیوود میل فراوانی دارد.
احتمالاً خنده دارترین چیز در مورد 10000 سال قبل از میلاد این است که ماموتهایی در فیلم حاضر هستند که در ساخت اهرام مصر وجود داشته و کمک کردهاند. این موضوع با توجه به عدم وقوع فیلم در عصر یخبندان بی معنی است. این فیلم همچنین شامل چندین اشتباه تکنولوژیکی است. برای مثال، «استفاده از کشتیهای بادبانی در حدود 3500 سال قبل از میلاد بوده است» و فیلم «انسانها را سوار بر اسبهایی نشان میدهد که تا حدود 3500 سال قبل از میلاد اهلی نشده بودند». حتی موجوداتی که فیلم ارائه میدهد از بازه زمانی آنها خارج است. برای مثال قهرمان فیلم یک گربه دندان شمشیری غول پیکر در فیلم به نام Smilodon را نجات میدهد، اما این گربه وحشی در واقع هرگز در قاره آمریکا زندگی نکرده است.
خرید آویز گردنبند طلا مدل گلادیاتور
The Last Samurai | 2003
آخرین سامورایی که داستان خونین شورش ساتسوما، قیام ساموراییها علیه تبدیل ژاپن از جامعه فئودالی به یک نیروگاه صنعتی است، روایتی رمانتیکتر از نحوه انجام وقایع را ارائه میدهد. این فیلم احتمالاً با تلاش برای نشان دادن آنچه در سقوط ساموراییها از دست رفته است، مفید است و تام کروز در واقع یک شخصیت نسبتاً قانعکننده را بازی میکند، اما با این وجود، فیلم نمایی رمانتیک از شورش را به تصویر میکشد که فقط از دید یک فرد خارجی قابل مشاهده است. در واقع چشم انداز روایت فیلم مورد اشکال است. البته این را میتوان تا حدودی بخشید، زیرا فیلم کاملاً از منظر یک سرباز اسیر آمریکایی روایت می شود.
شورش ساموراییها حول محور از دست دادن موقعیت و نفوذ امپراتور ژاپن بود، پس از آن که ایالات متحده به زور این کشور را به روی صنعتی شدن در نقطهای از تعداد زیادی توپ بسیار بزرگ باز کرد. این امر دیکتاتوری نظامی شوگون را که یک دوره انزوای کامل را در سراسر ژاپن تحمیل کرده بود، شکست. همانطور که ژاپن بیشتر غربی شد، این کشور دستخوش تغییری عظیم شد تا طبقه متوسط صنعتی جدیدی را در خود جای دهد و این امر به نابودی ساموراییها ختم شد.
همانطور که در فیلم مشاهده میشود، ارتش جدید ژاپن بهرغم مقاومت شدید، شورش ساتسوما را کاملاً سرکوب کرد، و حمله نهایی و محکوم به فنا سامورایی (با حضور تام کروز) مبنایی تاریخی دارد. با این حال، در آن نقطه از نبرد، رهبر شورش برای جلوگیری از اسیر شدن، خودکشی کرده بود. اما در فیلم کشته شدن او به نمایش در میآید. در حالی که فیلم تام کروز تلاش بسیار سرگرم کنندهای است، اما اگر میخواهید تصویر دقیق تری از اواخر دهه 1800 ژاپن داشته باشید، مینی سریال سال، شوگان (Shōgun) را ببینید.
تام کروز در فیلم نقش ناتان آلگرن، نقش مستشار نظامی آمریکایی که پس از اسیر شدن در جنگ توسط ژاپنی ها استخدام شده است را بازی میکند. در حالی که ژاپن مستشاران نظامی خارجی استخدام میکرد، اما آنها یک بار هم یک آمریکایی را استخدام نکردند، زیرا مشاوران آنها عمدتا فرانسوی بودند. در حالی که می توان تغییر مبدأ را برای مشاور نظامی ببخشید، اما هنوز مشکوک است که یک کهنه سرباز بازنشسته جنگ داخلی بتواند اصلاً یک سامورایی استاد شود، چه رسد به این که در مدت زمان کوتاهی تبدیل به یک رهبر شود. در بسیاری از نماهای فیلم، آلگرن به ژاپنی ها کمک میکند که چگونه با تفنگ شلیک کنند، در حالی که در آن زمان بیشتر مردان ژاپنی در تیراندازی با تفنگ مهارت داشتند.
Braveheart | 1995
بازگشت مل گیبسون به لیست با یک انتقام، این بار در فیلمی که به دلیل ناکامیاش در به تصویر کشیدن درست جنگهای استقلال اسکاتلند مشهور است. مواردی وجود دارد که از نظر تاریخی دقیق هستند: برای مثال ویلیام والاس واقعا اسکاتلندی بود. ادوارد اول انگلستان پس از مرگ آخرین پادشاه، الکساندر سوم، از طریق یک عروسک بدون اختیار بر اسکاتلند حکومت کرد. بنابراین والاس برای بازپس گیری استقلال از اسکاتلند شورشی را رهبری کرد. این همه چیزی است که فیلم به درستی دریافت و روایت میکند.
فیلم Braveheart کارها را بد شروع میکند و از همان ابتدا تاریخها را اشتباه میگیرد. فیلم در سال 1280، شش سال قبل از مرگ الکساندر سوم آغاز میشود. به طور جدی، چگونه این اشتباه رخ داده معلوم نیست؟ فیلم حتی پسزمینه والاس را اشتباه میگیرد. قسمتی که همسرش کشته میشود؛ بله، این اتفاق هم نیفتاد، زیرا والاس هرگز به عنوان شخصی با داشتن همسر ثبت نشده است. والاس در واقع زمانی که انگلیسیها تلاش کردند زمین های خانوادگی او را مصادره کنند، شورش کرد.
تشخیص اینکه مل گیبسون فکر میکرد در چه نبردی در هنگام ایراد سخنرانی نشاط آور خود قرار دارد دشوار است، اما مطمئناً این نبرد پل استرلینگ نبود. اسکاتلندیها نه با اعتقاد به آزادی، بلکه با کمین کردن ارتش انگلیسی هنگام عبور از پل، پیروز شدند. برعکس در فیلم اسکاتلندیها در یک میدان باز به سمت آنها دویدند، که از منظر عقل و تاریخ دیوانگی مطلق بود. در نهایت، صحنه مرگ وحشتناک در پایان فیلم نیز در واقع یک خطای فاحش است. در زندگی واقعی، ویلیام والاس برهنه در خیابانها کشیده شد و قبل از اینکه هر یک از شکافها و زخمها در بدن او رخ دهد اخته شد. بنابراین، پس از آن هیچ راهی وجود ندارد که او توانسته باشد فریاد آزادی بزند.
The Patriot | 2000
این تصویر از انقلاب آمریکا به دنبال روایت داستان بنجامین مارتین (مل گیبسون) است که پس از کشته شدن پسرش توسط یک افسر بریتانیایی، نیروهای شبه نظامی استعماری را رهبری میکند. این فیلم بیشتر شبیه تبلیغات میهن پرستان آمریکایی است، به ویژه در بازنمایی ناعادلانه سربازان بریتانیایی که تصویر آنها یادآور نازیها در جنگ جهانی دوم است. این امر در صحنهای که سربازان افراد مسن، زنان و کودکان را در داخل کلیسا میسوزانند، بیشتر دیده میشود. جالب است بدانید سرهنگ بریتانیایی شیطان صفت جیسون آیزاکس که بر اساس شخصیت تاریخی سرهنگ تارلتون ساخته شده بود، برای اقداماتش هیچ مدرکی وجود ندارد که او قوانین نامزدی را زیر پا گذاشته باشد، چه برسد به اینکه با خونسردی به یک کودک شلیک کند.
در حالی که شخصیت گیبسون پدری دلسوز در فیلم میهن پرست است، از نظر تاریخی ثبت شده است که مردی که شخصیت او بر اساس آن ساخته شده بود، یعنی فرانسیس «روباه مرداب» ماریون، بومیان آمریکایی را برای ورزش و تفریح شکار میکرد و به بردههای زن خود تجاوز میکرد. او همچنین تا پس از جنگ زمانی که با دختر عمویش ازدواج کرد، صاحب فرزند نشد. پس هنگام تماشای این فیلم، قطعاً به خاطر داشته باشید که این فیلم رولاند امریش نیز تقریباً به طور کامل یک اثر تخیلی است، البته با داستانی سرگرمکننده. هیچ واقعیتی مانند نبرد نهایی دادگاه گیلفورد، جایی که مارتین دشمن خود را شکست میدهد، اوج بی دقتی را در این فیلم نشان نمیدهد. در واقع، آمریکاییها این درگیری را از دست دادند و شکست خوردند.
Alexander | 2004
این اثر حماسی تاریخی در مورد تسخیر جهان توسط اسکندر مقدونی از زمان اکرانش با جنجالهایی مواجه شده است، از جمله شکایت تهدید شده علیه کارگردان الیور استون (یکی دیگر از مجرمان مکرر در این فهرست) و برادران وارنر به دلیل نمایش نادرست فیلم از تاریخ. یکی از وکلای دخیل در این پرونده، یانیس وارناکوس، گفت که شرکت سازنده باید به مخاطبان بفهماند که این فیلم یک داستان تخیلی ناب است.
بررسی انتقادی مورخان از این واقعیت ناشی میشود که این فیلم بیشتر کاهش و فشردهسازی وقایع زندگی اسکندر است، نه یک بیوگرافی دقیق از دستاوردهای این مرد. سازندگان فیلم چندین مورد از وقایع کلیدی زندگی او را به رویدادهای کوچکتر تبدیل میکنند و حتی برخی از اعمال او به افراد متفاوت از آنهایی که در تاریخ هستند نسبت داده میشود. اکثر اقدامات و نقاط عطف به تصویر کشیده شده در واقع رخ داده است، هر چند در زمانها و مکانهای مختلف.
به عنوان مثال، سه نبرد بزرگ، نبرد گرانیکوس، نبرد ایسوس و نبرد گوگاملا، همه در یک جنگ ادغام شدهاند. به دلیل ناهماهنگی سوابق تاریخی اسکندر، جمع کردن روند زندگی اسکندر بسیار دشوار است – به طوری که از زمان اکران فیلم، 4 مشاور بزرگ تاریخی برای رفع این مشکل وجود داشته است که به نتیجه واحدی نرسیدهاند.
Pearl Harbor | 2001
بازگویی حمله ژاپنیها به پرل هاربر توسط مایکل بی در سال 2001، به غیر از این که ژاپن البته ایالات متحده را در سال 1941 بمباران کرد، شباهت زیادی با واقعیت ندارد. فیلم با استفاده از شخصیتهای اصلی و تخیلی، حمله دراماتیک ژاپن به ایالات متحده را به تصویر میکشد که باعث ورود این کشور به جنگ جهانی دوم شد. اگرچه فیلم از انفجارهای واقع گرایانه استفاده میکرد، اما مورخان پرل هاربر از عدم دقت تاریخی آن غافل نبودند.
داستان به دنبال راف مک کاولی، خلبان نظامی آمریکایی است که کشور خود را پشت سر میگذارد تا با هیتلر و انگلیسیها بجنگد. پس از بازگشت نزد بهترین دوستش، دنی، و دوست دخترش که در دسامبر 1941 در پرل هاربر هاوایی مستقر هستند، ژاپنی ها حمله میکنند. راف و دنی به سرعت در هواپیماهای خود میپرند تا دشمن را ساقط کنند. پسرها زنده میمانند تا یک روز دیگر بجنگند زیرا به زودی برای بمباران توکیو فرستاده میشوند.
مورخان بیان میکنند که تنها چند جنگنده ژاپنی در این حمله سرنگون شدهاند، در حالی که در فیلم تعداد آنها بیش از 20 عدد اعلام میشود. همچنین، خلبانان جنگنده آمریکایی هرگز برای بمباران اهداف به توکیو اعزام نمیشدند. علاوه بر این، راف هرگز اجازه حضور در اسکادران بریتانیا را پیدا نکرد، زیرا این نقض بیطرفی بود. اما داستانی سازی نهایی زمانی اتفاق میافتد که مشخص شود راف نه تنها یک خلبان چیره دست است، بلکه در هنر باستانی اوریگامی به خوبی آموزش دیده است. عجیب است، با توجه به اینکه اوریگامی تنها پس از جنگ توسط نیروهای خارجی کشف شد.