روزپلاس: این اسم را خودش روی یادداشت گذاشته. من هم گذاشتم باشد. به نظرم کلمه آخر پر از تواضع بود و ترجیح دادم همانطور که خودش میگوید دستنخورده بماند. چهره ماه، این ماه سراغ نویسنده جوانی رفته که زمانی نویسنده شدن برایش رویا بوده. رویایی دور و دستنیافتنی و شیرین. حالا نویسنده شده و کتابهای شهید نوید و شصت را نوشته. شناختید؟
مرضیه اعتمادی را میگویم،اگرچه به تازگی، رسما وارد دنیای نویسندگی شده است ولی، به گفته خودش از وقتی که یادش می آید عاشق خواندن بوده است. مخاطب اولین شعرها و داستان هایش که هشت، نه سالگی می نوشته، پدر و مادر بزرگش بوده اند که هر شب با حوصله می نشستند و بیت های تازه سروده شده او را گوش می دادند و بعد با اغراق،از او تعریف می کردند.
راز لذت کتاب خواندن را اما، برادرش برایش فاش میکند. وقتی که برایش از میان کتابهای کتابخانه شخصی اش، سهراب سپهری و فریدون مشیری و فروغ را جدا میکند و با صدای بلند میخواند.
بعدها خودش، سراغ کتابهای بیشتری می رود. کتاب های مجموعه نیمه پنهان ماه اولین مهمان های قفسه های کتابخانه می شوند. کم کم، کتاب های نویسنده ها و شاعرهای مورد علاقه اش، یکی یکی به خلوتش راه پیدا می کنند: هوشنگ مرادی کرمانی، سید مهدی شجاعی، رضا امیرخانی، قیصر امین پور، سلمان هراتی، سید حسین حسینی، علیرضا قزوه، سهراب سپهری.. همه می آیند و هر کدام، با احترام گوشه ای از کتابخانه می نشینند. هفته ای یک بار هم مجله همشهری جوان از راه می رسد و توی مغازه مطبوعاتی پر از گرد و خاک آقای مصلح الدینی، مطبوعاتی قدیمی شهرکوچکشان، منتظر می ماند تا او برود و از روی پیشخوان مغازه به خانه بیاوردش.
مرضیه اعتمادی متولد فرورین سال هزار و سیصد و شصت و هفت و اهل شهرستان رفسنجان است. سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج، رشته الهیات، گرایش علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران پذیرفته می شود و همین رشته را تا مقطع دکتری ادامه می دهد. از همان سال تا امروز هم در تهران زندگی می کند.
زندگی دانشجویی در تهران، در کنار غربت و دوری از خانواده یک مزیت بزرگ برایش دارد، راه پیدا کردن به خیابان انقلاب و باز شدن پایش به کتاب فروشی های تا خرخره پر از کتاب، از هر نویسنده ای که می خواسته، هر چند تا که می خواسته.
مغازه کتاب فروشی صریرو کیهان، رو به روی سر در دانشگاه تهران، هر کتاب دفاع مقدس و ژانر دیگری که فکرش را می کردی می فروختند. وجود این مغازه ها، آن موقع که هنوز خرید اینترنتی کتاب رواج نداشت، برای او که عاشق تک تک این کتاب ها بوده ، نعمت بزرگی به حساب می آمد. یک خانقاه بی نظیر. معبدی پر از الهه های رنگ به رنگ. خوش رنگ ترینش ماهنامه داستان همشهری و روایت های نفیسه مرشد زاده و حبیبه جعفریان.
با این همه، در همه این سال ها که سعی می کرده خواننده خوبی برای کتاب های خیابان دوست داشتنی انقلاب باشد، به نوشتن فکر نکرده بود. به برای دیگران نوشتن. به انتشار نوشته هایش، هیچ وقت فکر نکرده بود.
بند نوشتن کی به دامش می اندازد؟
دو سال بعد از تولد اولین فرزندش، شروع می کند به ثبت روایت زندگی دخترش. دختری که در ابتدای تولد فلج مغزی می شود و تا یک سالگی اش را در بیمارستان می گذراند. می نویسد نه برای دیگران، که برای خودش و فرزندش.
کلمه ها ولی این بار، توی حافظه لپ تاپش آرام و قرار نمی گیرند و رها می شوند. تکه ای از متن روایت را به درخواست همسرش، بی آن که امیدی به جواب داشته باشد برای یکی از نویسندگانی که همان روزها مشغول خواندن کتابش بوده ، و هیچ شناخت دیگری از او نداشته، می فرستد. نویسنده، با سخاوت، جواب می دهد و بعد ماجرای تشویق و کمک و ادامه نوشتن پیش می آید و در نهایت و بعد از فرستادن کتاب برای چند کارشناس کاربلد و تایید آن ها، بعد از دو سال، کتابی که نامش می شود شصت را انتشارات امیرکبیر به چاپ می رساند.
مرضیه اعتمادی، ورودش به دنیای نویسندگی را، که از فرط دوست داشتنش، رویا می دانسته، از برکت وجود زینب، یعنی همان دختر قهرمان کتاب شصت می داند.
نگارش کتاب شصت، پای او را به حوزه هنری تهران و شرکت در جلسات تاریخ شفاهی دفاع مقدس باز می کند. در یکی از همین جلسات، به گفته خودش، شیرین ترین پیشنهاد زندگیش تا امروز را می گیرد. یعنی نگارش کتابی برای شهید نوید صفری. کار نگارش کتاب، بعد از خواندن دست نوشته های شهید و انجام مصاحبه، زیر نظر انتشارات شهید کاظمی آغاز می شود.
مرضیه اعتمادی معتقد است، مهم ترین و سخت ترین قسمت نگارش کتاب، مربوط به دست نوشته های شهید بوده است. او در یک ماه رمضان، از ابتدا تا انتها، سه دفتر باقی مانده از شهید ، که حاوی روز نوشت ها و راز و نیاز ها و وصیت هایش بوده را با دقت می خواند. یک جدول موضوعی آماده می کند و زیرهرعنوان، نوشته های مربوط به همان قسمت را می آورد. نویسنده می گوید، گاهی یک دست نوشته دو صفحه ای، که مثلا شهید در شب قدر نوشته بود، به پنج قسمت تقسیم می شد و هر قسمت زیر یکی از عنوان ها قرار می گرفت. اما قسمت سخت تر ماجرا این جا بوده که این قطعه ها ، باید به فراخور تناسب با متن، در دل یکی از روایت های کتاب جا می گرفت. روایت هایی داستانی که با خاطرات جمع آوری شده از همسر و خانواده و رفیق شهید به دست آمده بودند.

مرضیه اعتمادی می گوید: دلهره ام برای کتاب شهید نوید، مورد اقبال قرار نگرفتن همین سبک و سیاق جدیدش بود. اما همه چیز را به خود شهید نوید سپردم. به او گفتم که من تمام تلاشم را کرده ام که بهترین داشته هایم را برایت خرج کنم. این نهایت دارایی و توان من بود. نمک و برکتش با خودت. گفتم که می توانستم راه های ساده تری هم برای نوشتن انتخاب کنم. می توانستم، دست نوشته هایت را آخر کتاب بیاورم فقط، منتی نیست، ولی خواستم قند بهشتی نوشته ها و تفکر و سیره ات را توی دهان تک تک خواننده های کتابت بگذارم، خواستم پذیرایی ام از خواننده ات مجلسی تر و آبرومند تر باشد. شهید نوید هم پای کارش ایستاد و برای کار کم نگذاشت. الحمدلله.