
به گزارش روز پلاس، صادق هدایت کتاب محبوبی دارد به اسم بوف کور که در آن مردی برای سایهاش مینویسد، چون باوجود سرگذشت تیرهوتارش، فهمیده در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد؛ زخمهایی که باوجود عمومی بودن خیلی کم بیان میشوند و در صورت بیان شدن خیلی بد تفسیر میشوند. زخمهایی که هر مسکنی برایشان موقتی است و درمانی به نام فراموشی ندارند.
این شخص به حضور سایهاش آگاه است و میداند بخشی از وجود چندگانهاش همیشه در خفاست. سایهای که از او روی میپوشاند و مخفی میشود، اما هیچوقت نمیشود نادیدهاش گرفت. بنابراین در صحنه اعتراف به اعمالش، نگران قضاوت دیگران نیست. اذعان میکند که همه نوشتار روایت اوست برای خودش، تا شاید بتواند از خلال آن مسبب هر بخش از اعمال و رفتارهایش را بشناسد. خودش را به سایهاش بشناساند و سایه را نیز از محل اختفا بیرون بکشد و با او چهره به چهره شود.اثر صادق هدایت از این منظر شباهتی فنی و محتوایی با نینامه مثنوی معنوی دارد.
هدایت در چند جمله نخست مانند مولانا سر ضمیرش را آشکار میکند، اگرچه ادامه اثر با پیچیدگیهای زیادی روبهرو میشویم که تفاسیر بسیاری را میطلبد. مولانا نیز از زبان نی، مخاطب را به گوش فرا دادن به شرححال خویش فرامیخواند. او بر این باور است که باوجود ذکر مکرر درونیاتش در جمع خوشحال و بدحال آدمها، کسی قادر به درک و دریافت اسرار ضمیر او نشده است و قضاوت سطحی و خام دیگران او را میآزارد.درنهایت تلاش هر دو در ارائه شکل دیگری از درونیاتشان بسیار موفقیتآمیز بوده است.
به این دلیل روشن که هر دو اثر توانستهاند در جذب همدلانه موفق شوند و به آثاری ماندگار در ادبیات جهان بدل شوند؛ اگرچه مولانا همانند هدایت روی از جامعه برنمیتابد و باوجود شکایت از کسانی که فقط بهظاهر گفتههای او توجه میکنند و از ظن خویش،او و افکارش را داوری میکنند،
به همگان توصیه و اعلام میکند که
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
حال فرض کنیم که ما بهجای آن شخصی هستیم که در کتاب هدایت یا مولانا پس از تکاپوی بسیار به دنبال همقدمی و همنفسی، به سایه خودمان رسیدهایم که جلوی چراغ به دیوار افتاده است و انگار هر چه ما مینویسیم او میبلعد، فرض کنیم ما هم موفق شدهایم آدمها و قضاوتها و داوریهایشان را رها کنیم و آینهای در برابر چهره درونی خویش بگذاریم، فرض کنیم توانستهایم نقابها و پردهها را کنار بزنیم و فارغ از ارزشگذاریهای گوناگون همه چیزهایی را که در پس ذهنمان مخفی یا در ضمیرمان مدفون کردهایم، بازخوانی کنیم یا گردوغبار از سر و روی خواستههایی بزداییم که مدتهاست از برنامه زندگی حذفشان کردهایم و باوجود علاقه بسیار براثر تنبلی یا بهاجبار شیوه زندگی سراغی از آها نگرفتهایم.
اینها بخشی از روان ما را تشکیل میدهند که در روانشناسی یونگ به آن سایه میگویند. یونگ میگوید:«سایه، آن کسی است که شما نمیخواهید باشید.»در باور یونگ سایه بعد و جنبهای از ناخودآگاه شخصیت انسان است. بعدی که بخش خودآگاه قادر به شناسایی آن نیست. سایه انسان اغلب حامل نکات منفی و بد است و به این دلیل که انسان همیشه به رد یا چشمپوشی از جنبههای نامطلوب شخصیت خود تمایل دارد، در بخش ناخودآگاه قرار میگیرد.ازآنجا که سایه همه ضمیر ناخودآگاه انسان است، یعنی همه چیزهایی که در بخش خودآگاه کامل یک فرد نیست، بنابراین سایه میتواند حامل نکات مثبت پنهان مانده از خودآگاه انسان هم باشد.
به باور یونگ، سایه به این دلیل که مخزن تاریکیهای انسان است، مسند و نشیمنگاه خلاقیت انسان هم هست. درهرصورت سایه نشاندهنده روح واقعی زندگی آدمی است، نه خردمندی بیروح و کاذب او.هرچه سایه از زندگی آگاهانه فرد دورتر باشد، متراکمتر و تاریکتر و سیاهتر است.
مخزن عظیم و دربسته خواستهها و آمال و آرزوها و غرایز و امیال که هر چه نادیدهتر گرفته شوند خطرناکتر میشوند و وقتی به مرز انفجار میرسند و انسان بالاخره با چهره ناشناخته و مدفون خویش روبهرو میشود، متحیر میماند که خود واقعیاش کیست و میبیند که منشأ و مبدأ اعمالی که از او سرزدهاند را هیچ نمیشناسد.بنابراین اگر این بار از روانکاو یا روانشناسی شنیدید که برای کاستن از آلام و دردهایتان به نوشتن متوسل شوید، این حرف را کاملاً جدی بگیرید.
نوشتن وسیله مطمئنی است که سایه شما میتواند با آن با شما حرف بزند و خودش را آشکار کند. نترسید! هرکسی که شروع به نوشتن میکند بهطور حتم تبدیل به هدایت یا مولانا نمیشود. هرچند، خدا را چه دیدهاید شاید هم بشود. چون هر کاری که بگویید از سایه انسان برمیآید.
روزنامه ایران