
به گزارش روزپلاس، مغرب کشوری با تاریخ غنی و نهاد سلطنتی ریشهدار، در سالهای اخیر شاهد موج جدیدی از اعتراضات اجتماعی است که ریشه در شکافهای عمیق اقتصادی، فرهنگی و سیاسی دارد. اعتراضات سال 2025، معروف به «اعتراضات نسل زد»، نه تنها نمادی از نارضایتی جوانان از ناکارآمدی نظام سیاسی است، بلکه زنگ خطری برای پایداری نهاد سلطنت در این کشور به شمار میرود.
برای درک این اعتراضات، باید به عمق تاریخ مغرب بازگشت و تحولات آن را بررسی کرد. این گزارش تحلیلی، بر اساس بررسیهای تاریخی و اجتماعی، به واکاوی زمینههای شکلگیری این جنبش میپردازد و پیامدهای آن را تحلیل میکند.
نهاد سلطنتی مغرب: ریشههای تاریخی و مشروعیت دینی
مغرب دارای یکی از قدیمیترین نهادهای سلطنتی در جهان اسلام است که بیش از 350 سال قدمت دارد. برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه، مغرب هرگز تحت سلطه امپراتوری عثمانی قرار نگرفت و سلسله فعلی پادشاهان، یعنی علویها، نسب خود را به پیامبر اسلام (ص) میرسانند. این پیوند خونی با خاندان نبوی، به سلاطین مغرب مشروعیت دینی بالایی بخشیده و آنها را با لقب «امیرالمؤمنین» مفتخر کرده است. این عنوان نه تنها بر شعور دینی جامعه سیطره یافته، بلکه سلطنت را به عنوان یک نهاد مقدس و فراتر از سیاستهای روزمره تثبیت کرده است.

در دوران استعمار فرانسه، پادشاهان مغرب نقش پیشرو در مقاومت ضداستعماری ایفا کردند. محمد پنجم، سلطان وقت و پدربزرگ محمد ششم پادشاه فعلی، یکی از رهبران اصلی مبارزه برای استقلال بود.
او توسط فرانسویها عزل و برای مدت کوتاهی به جزیره ماداگاسکار تبعید شد، اما این اقدام نه تنها مقاومت او را افزایش داد، بلکه جایگاه سلطنت را در میان مردم تحکیم بخشید. در فرآیند استقلال، نهاد سلطنت با طیف وسیعی از نیروها از جمله احزاب سیاسی، جامعه مدنی، اتحادیههای صنفی، ملیگرایان و حتی چپگرایان همکاری کرد. این ائتلاف گسترده، هم استقلال مغرب را در سال 1956 محقق ساخت و هم سلطنت را به عنوان ستون فقرات هویت ملی تثبیت کرد.
تحولات پسااستقلال: کشمکشهای سیاسی و تقویت سلطنت
پس از استقلال، مغرب به دلیل تعاملات فرهنگی و جغرافیایی نزدیک با فرانسه، فضایی اجتماعی و سیاسی نسبتاً پویا و باز را تجربه کرد. با این حال، تاریخ سیاسی این کشور تا پیش از دهه 2000، سرشار از کشمکشهای دائمی میان نیروهای سیاسی متنوع و نهاد سلطنت بود.
این کشمکشها گاه با خشونتهای شدید همراه میشد، مانند سرکوبهای دوران حسن دوم (پدر محمد ششم) که به «سالهای سرب» معروف است. نتیجه این روند، تقویت تدریجی نهاد سلطنت و تضعیف احزاب و گروههای سنتی بود. سلطنت با کنترل کلیدی بر ارتش، اقتصاد و دستگاه قضایی، به تدریج به یک نظام بسته تبدیل شد که قدرت را در دست «مخزن» (دولت مرکزی و دربار) متمرکز میکرد.
از سال 2000 به بعد، با به قدرت رسیدن محمد ششم، مغرب وارد دوران جدیدی از توسعه اقتصادی شد. پادشاه بر صنعتیسازی، توسعه زیرساختها و اقتصاد مبتنی بر صادرات تمرکز کرد و روابط نزدیک با اتحادیه اروپا را تقویت نمود. این سیاستها رشد اقتصادی چشمگیری به ارمغان آورد؛ مغرب به زنجیرههای جهانی ارزش در حوزه تولید خودرو و صنایع هوانوردی پیوست، بنادر بزرگ و شبکه لجستیکی پیشرفتهای احداث و حتی قطار سریعالسیر با سرعت حدود 350 کیلومتر در ساعت راهاندازی کرد. این دستاوردها، مغرب را به یکی از اقتصادهای پویای شمال آفریقا تبدیل کرده است.
چالشهای اقتصاد سیاسی: نابرابری و شکافهای ساختاری
با وجود پیشرفتهای اقتصادی، اقتصاد سیاسی مغرب با مشکلات عمیق و ریشهداری دست و پنجه نرم میکند. بیش از 55 درصد تولید ناخالص داخلی (GDP) در سه منطقه کلیدی رباط، کازابلانکا و طنجه متمرکز شده و مناطق روستایی از توسعه محروم ماندهاند.
شکاف میان مرکز و پیرامون بسیار گسترده است و حتی درون شهرها، تمایز میان حاشیه و متن مشهود است. جوانان، که بخش عمده جمعیت را تشکیل میدهند، از بیکاری بالا، آموزش ناکافی و عدم دسترسی به فرصتهای برابر رنج میبرند. اقتصاد مبتنی بر رانت و نزدیکی به دربار، نابرابری را تشدید کرده و فساد را به عنوان یک هنجار نهادینه نموده است.
علاوه بر این، دو گسل تاریخی عمیق، جامعه مغرب را به چالش کشیده است:
گسل عرب - آمازیغ: حدود 35 درصد جمعیت مغرب را آمازیغها (بربرها) تشکیل میدهند. هرچند از سال 2011 زبان آمازیغی به عنوان زبان رسمی به رسمیت شناخته شد، اما تمایزهای فرهنگی و زبانی همچنان پابرجاست و اغلب به احساس محرومیت قومی در نزد آنها دامن میزند.
گسل اسلامگرا - سکولار: این شکاف با گسل قومی همپوشانی دارد؛ عربها معمولاً گرایشهای سنتی و مذهبیتری دارند، در حالی که آمازیغها اغلب به جریانهای سکولار، روشنفکری و چپگرا تمایل نشان میدهند.
این شکافها، در کنار پویایی اجتماعی ناشی از شهرنشینی سریع و نفوذ رسانههای دیجیتال، مغرب را به کشوری مستعد اعتراضات مداوم تبدیل کرده است.
موج اعتراضات از 2011: از بهار عربی تا نسل زد
نخستین اعتراض بزرگ در سال 2011، در پی بهار عربی، رخ داد. سلطنت که نظامی بسته و متمرکز تلقی میشد، با اعتراضات گسترده جوانان مواجه شد. معترضان علیه شکافهای اجتماعی، فساد سیاسی در اطراف دربار (مخزن) و ناکارآمدی دولت شعار میدادند.
پادشاه محمد ششم برای مهار بحران، قانون اساسی را اصلاح کرد و بخشی از اختیارات اجرایی را به پارلمان و نخستوزیر واگذار نمود. این اقدام موقتاً آرامش را بازگرداند و حزب عدالت و توسعه (اسلامگرا) در انتخابات 2011 قدرت گرفت. عبدالله بنکیران، رهبر این حزب، به عنوان نخستوزیر محبوب ظاهر شد.

با این حال، از سال 2017، نهاد سلطنت فضا را بست و بنکیران را کنار گذاشت. دولت فعلی، که عمدتاً از نزدیکان دربار تشکیل شده، شبیه به دوران پیش از 2011 است و مشروعیت احزاب را بیش از پیش فرسوده کرده است. اعتراضات بعدی در منطقه ریف (2016-2019) نشانهای از تداوم نابرابری و شکافهای قومی بود؛ جایی که آمازیغها علیه محرومیت اقتصادی و سرکوب فرهنگی قیام کردند. پادشاه با ترکیبی از وعدههای توسعهای و سرکوب امنیتی، این اعتراضات را خاموش کرد.
در ادامه زلزله ویرانگر سال 2023 در منطقه اطلس مرکزی، با خسارات سنگین جانی و مالی، بار دیگر نارضایتی از ناکارآمدی دولت را شعلهور ساخت و نشان داد که حتی بلایای طبیعی نمیتوانند وحدت ملی را بدون اصلاحات ساختاری حفظ کنند.
به طور کلی میتوان گفت از 2011 تا کنون، مغرب شاهد دو روند همزمان است:
1. فرسایش آرام مشروعیت نهاد سلطنت: هرچند سلطنت هنوز تنها نهاد دارای مشروعیت گسترده در کشور است، اما اعتماد عمومی به آن به تدریج کاهش یافته است.
2. سقوط سریع مشروعیت طبقه سیاسی و احزاب: احزاب نزد مردم نماد فساد، بیکفایتی و وابستگی به دربار هستند و هیچکدام نمیتوانند نماینده واقعی مطالبات مردمی باشند.
اعتراضات نسل زد 2025: جرقه، شعارها و سازماندهی
اعتراضات سال 2025، معروف به «اعتراضات نسل زد»، در همین بستر شکل گرفت. جرقه اولیه، مرگ چند زن جوان در یکی از بیمارستانهای مناطق حاشیهای کازابلانکا بود که نمادی از ناکارآمدی سیستم بهداشت و درمان شد. شعار اصلی معترضان نه ایدئولوژیک یا سیاسی، بلکه مدیریتی و عملی است.
عجیبتر اینکه، معترضان از پادشاه محمد ششم دعوت کردند تا شخصاً قدرت را در دست گیرد و احزاب فاسد را کنار بزند؛ آنها او را تنها فرد قادر به اصلاحات واقعی میدانند. این حمایت ظاهری، نشانهای از مشروعیت بالای سلطنت است، اما در واقع زنگ خطری بزرگ برای نهاد سلطنت محسوب میشود. مشکلات ساختاری کشور - از بیکاری جوانان تا فساد رانتی - فوری حلشدنی نیستند و خود دربار بخشی از همین نظام رانتی است که بحران را ایجاد کرده است.
نیروهای جوانان و تحصیل کرده محرک اصلی جنبش موسوم به «نسل زد 212» (برگرفته از کد تلفن مغرب) محسوب میشود. علاوه بر این کانال اصلی ارتباط معترضان از طریق شبکه اجتماعی دیسکورد صورت میگیرد؛ الگویی شبیه به اعتراضات اخیر نپال که بر پایه سازماندهی غیرمتمرکز دیجیتال بود. این گروه حتی نامهای رسمی به پادشاه نوشته و در آن وفاداری به سلطنت را ابراز کرده، اما همزمان تحولی ساختاری را در سطح نظام سیاسی خواستار شدند.
پس از سخنرانی پادشاه و وعدههای اصلاحی او (مانند افزایش بودجه مناطق محروم و مبارزه با فساد)، اعتراضات برای مدتی تعلیق شد. اما چند روز بعد، با عدم تحقق وعدهها، جنبش دوباره از سر گرفته شد. معترضان اکنون در یک دو راهی قرار دارند: حمایت از سلطنت به عنوان نماد وحدت، یا اعمال فشار برای تحقق تغییرات واقعی. به نظر میرسد سلطنت موفق شده تنفس کوتاهی پیدا کند، اما ریشههای نارضایتی دستنخورده باقی مانده است.
نکته کلیدی این است که اعتراضات نسل زد، نوع تازهای از جنبشهای اجتماعی را نشان میدهد: غیرمتمرکز، سازمانیافته در فضای مجازی و بدون رهبری کلاسیک حزبی. این الگو میتواند به کشورهای دیگر منطقه نیز سرایت کند و موج جدیدی از اعتراضات را برانگیزد.
پیامدهای میانمدت و بلندمدت: اصلاحات یا بیثباتی؟
در میانمدت، این اعتراضات احتمالاً تغییرات تاکتیکی در ترکیب سیاسی مغرب ایجاد خواهد کرد. شخصیتهای نزدیک به دربار، مانند نخستوزیر فعلی عزیز اخنوش (میلیاردر مغربی و از چهرههای وفادار به سلطنت)، ممکن است کنار گذاشته شوند تا چهرههای مردمیتری مانند عبدالله بنکیران دوباره به صحنه بازگردند. این جابجاییها میتواند فشار عمومی را موقتاً کاهش دهد و بقای سلطنت را از بحران فوری نجات دهد.
با این حال، اصلاحات ساختاری واقعی نیازمند آن است که نخبگان نزدیک به سلطنت از امتیازات اقتصادی و سیاسی خود دست بکشند؛ امری که تاکنون غیرممکن به نظر میرسد. حتی اگر اصلاحات جدیدی آغاز شود - مانند توزیع عادلانهتر منابع یا تقویت حقوق آمازیغها - تحقق نتایج آن چندین سال طول خواهد کشید و نیاز به اراده سیاسی قوی دارد.
در بلندمدت، میتوان انتظار فرسایش بیشتر مشروعیت نهاد سلطنت را داشت، بهویژه با توجه به اینکه مغرب در آستانه بحران جانشینی و تعیین پادشاه جدید قرار دارد. جانشین احتمالی، مولای الحسن (فرزند جوان محمد ششم)، که خود از نسل زد است، بعید است توان یا اراده لازم برای اصلاحات عمیق را داشته باشد. او با چالشهای پیچیدهای روبرو خواهد شد که نسلهای پیشین نتوانستند حل کنند. این امر میتواند آینده سیاسی مغرب را با عدمقطعیت و بیثباتی مواجه سازد، بهخصوص اگر اعتراضات نسل زد به یک جنبش پایدار تبدیل شود.
در پایان باید گفت، اعتراضات 2025 در مغرب نه تنها بازتابی از ناکارآمدی نظام فعلی است، بلکه آزمون جدی برای بقای مدل سلطنتی مغرب در عصر دیجیتال و مطالبات نسل جوان است. بدون اصلاحات بنیادین، مغرب ممکن است به الگویی از بیثباتی در شمال آفریقا تبدیل شود، جایی که رشد اقتصادی بدون عدالت اجتماعی، پایدار نخواهد ماند.