۰۷:۱۰ |  ۱۳۹۶/۰۲/۲۵

ماجرای دختر که در 16 سالگي عروس صيغه اي شد!

با آن که ترک تحصيل کرده بودم ولي باز هم بدرفتاري هاي ناپدري ام با من و مادرم شدت گرفت تا حدي که از مادرم خواست بين من و او يکي را انتخاب کند.
کد خبر: ۳۶۶۶۲
دختر 16 ساله در حالي که چهره درد کشيده اش را زير چادر رنگ و رو رفته اش پنهان مي کرد
چشم به گوشه اتاق مشاور کلانتري کاظم آباد مشهد دوخت و با بيان اين که من با واژه «محبت» غريبه ام،
صفحات سياه دفتر خاطراتش را به سال ها قبل ورق زد و گفت: از زماني که به خاطر دارم خيلي تلاش کردم تا معنايي براي واژه «محبت» پيدا کنم.اما هيچ وقت آن چه را که ديگران از آن به عنوان محبت نام مي برند در زندگي ام احساس نکردم.
هنوز 4 سال بيشتر از عمرم نگذشته بود که واژه «طلاق» در فکر و ذهنم پيچيد. آن زمان پدر و مادرم آخرين روزهاي توأم با نزاع و فحاشي را در کنار من سپري مي کردند و هر بار فرياد طلاق پايان بخش درگيري آنها بود.
من هم با شنيدن اين کلمه فقط مي دانستم قرار است آن ها از يکديگر جدا شوندولي از عاقبت فاجعه بار اين کلمه اطلاعي نداشتم. بالاخره آن روز فرا رسيد و مادرم در حالي که مرا در آغوش گرفته بود با چهره اي خشمگين به طرف منزلمان حرکت کرد و من از آن روز به بعد نزد مادرم زندگي کردم. با اين وجود مادرم آن قدر درگير مشکلات خودش بود که توجهي به من نمي کرد.
هنوز مدت زيادي از ماجراي طلاق شان نگذشته بود که روزي مادرم مردي با چهره اي عصباني را به من نشان داد و گفت: از امروز او را پدر صدا کن!
با اين که من از چشم هاي آن مرد مي ترسيدم ولي نمي خواستم مادرم ناراحت شود چرا که مي فهميدم ناپدري ام دوست ندارد من با آن ها زندگي کنم.
در اين مدت پدرم نيز با زن ديگري در کرج ازدواج کرده بود و يک بار که به همراه همسرش به مشهد آمده بود به ديدنم آمد و مقداري خوراکي برايم خريد.
از سوي ديگر ناپدري ام آن قدر به مادرم اصرار کرد تا مجبور شد مرا به مدرسه شبانه روزي بفرستد
تا به قول خودش مقابل چشمان او قرار نگيرم. با آن که در مدرسه شبانه روزي تنها بودم و هيچ کس سراغي از من نمي گرفت ولي از اين که مادرم به خاطر من کتک نمي خورد راضي بودم.

بالاخره مقطع راهنمايي را به پايان رساندم وبه ناچار نزد مادرم بازگشتم.
با آن که ترک تحصيل کرده بودم ولي باز هم بدرفتاري هاي ناپدري ام با من و مادرم شدت گرفت تا حدي که از مادرم خواست بين من و او يکي را انتخاب کند.
اين گونه بود که مادرم براي حفظ زندگي اش مرا به بهزيستي سپرد.
حدود يک سال از زندگي من در بهزيستي مي گذشت که روزي مادرم به همراه زن ديگري به بهزيستي آمدند و از من خواست با پسر آن زن ازدواج کنم.
من هم براي رهايي از اين وضعيت بلافاصله قبول کردم.
قرار شد براي آشنايي بيشتر با «صادق» ابتدا صيغه محرميت بخوانيم و بعد به صورت رسمي ازدواج کنيم ما اکنون که ماه ها از آن روز مي گذرد همسرم حاضر نيست مرا به عقد دائم خود دربياورد
و مدام از من سوءاستفاده مي کند. اين در حالي است که مادرشوهرم نيز همواره گذشته ام را به رخم مي کشد و مرا که در بهزيستي بودم تحقير مي کند. حالا ديگر کاسه صبرم لبريز شده و آرزو مي کنم کاش..

ماجرای دختر که در 16 سالگي عروس صيغه اي شد!

رکنا
گزارش خطا
ارسال نظر
نقد و سیاست