«غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوههای پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار روزانه دهقانان پایان یافته بود. « ریزعلی » هم دست از کار کشیده بود و به ده خود باز میگشت. در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی، راه او را روشن میکرد.
کد خبر: ۶۱۷۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۱۲