
به گزارش روز پلاس، از پشت بازارچه میدان نقش جهان راه کوتاهی است تا چایخانه اما انگار آدرس برای گردشگران خارجی سر راستتر از گردشگران ایرانی است. از در چوبی وارد دالانی میشوم که منتهی به یک کاروانسرای قدیمی است. دو طرف دالان پر از اشیای عجیب و غریب است.
حیوانات برنجی و قلیانهای قدیمی و شمعدانهای قلم کار... انتهای دالان، در کوچک و کوتاهی به سمت چایخانه میرود و رو به روی در محوطهای که دور تا دورش اتاقهای قدیمی است. اتاقهایی که حالا تقریباً متروکه شده. وسط محوطه هم لانهای برای کبوتران گذاشتهاند و مردی مشغول پاشیدن گندم.
غلامحسین خواجه که بعد از فوت پدرش حاج محمدعلی خواجه وارث چایخانه شده، تعریف میکند که اینجا در سالهای دور کاروانسرا بوده و در میدانچه وسط محوطه، اسبهای مسافران را میبستهاند.روی دیوارها و سقف دالان تنگ منتهی به چایخانه پر از عتیقه است. آنقدر زیاد که سقف و دیوار پیدا نیست.
خواجه تعریف میکند چایخانه که این روزها محل رفت و آمد مسافران خارجی و داخلی است، زمان شاه عباس اصطبل زمستانه بوده و آخرین کاربریاش در 120 سال پیش انبار برنج بوده. حالا تقریباً صد سالی هست که تبدیل به چایخانه شده و به مرور این وسایل روی در و دیوار آویزان شدهاند:«این وسایل عشق پدرم بود که دو سال پیش به رحمت خدا رفت. حالا این روزها را نبین که جوانها از این وسایل خوششان نمیآید. قدیمها مردم، بیشتر این وسایل را دوست داشتند.
الان هم هر چه بیاورند میخریم و به دیوار آویزان میکنیم.» از او که با لهجه شیرین اصفهانی حرف میزند میپرسم، قیمت این وسایل چقدر است؟ اصلاً تا حال شمردهاید چندتاست؟ دستی به سبیل سفیدش میکشد و میخندد: «والا نه تعدادش را میدانیم و نه تا حالا مبلغی برآورد کردهایم. راستش میترسیم بشماریم و چشم بخوریم!» دوستش که پشت دخل نشسته و کارکنانی که در حال سرویس دهی به مشتریان هستند میزنند زیر خنده.
خواجه میگوید: «هنوز هم اگر کسی چیزی برای ما بیاورد میخریم اما فروش نداریم.»مشتریهای خارجی دسته دسته وارد میشوند و با چشمهای خیره به انبوه وسایلی که از سقف و دیوارها آویخته شده، نگاه میکنند و با دوربینها عکس میگیرند. گوش تا گوش چایخانه پشت میزها خارجی نشسته و همه به اطراف خیره شدهاند. وسط چایخانه هم جایی را جدا کردهاند برای خانوادهها.
پنجشنبه است و یک سینی پر از خرما روی پارچه ترمه جلوی در گذاشتهاند و هر کسی بخصوص خارجیها که وارد میشوند چند تا از خرماها را برمیدارند. یکی از آنها زیرسیگاری تمیزی را از روی میز برمیدارد و به خیال اینکه پیش دستی است یک مشت خرما در آن میریزد. خواجه که این صحنه را میبیند به شاگرد مغازه اشاره میکند زیرسیگاری را بگیرد و پیش دستی به او بدهد.
خواجه میگوید مشتری ما بیشتر خارجیها هستند؛ اغلب فرانسوی و آلمانی.قوریهایی یک شکل از یک سیم آویزان شده. پرنده و حیوانات فلزی روی طاقچههای دیواری روی هم تلنبار شده، خرمهرهها، سپرهای جنگی، زنگ زورخانه، نعلبکیهای گلسرخی، تبر و کشکول دراویش... حتی جایی مانند ویترین هم در دیوار گذاشته شده که داخلش پر از پیش دستیهای قدیمی و چینی و قوریهای قدیمی است.
سقف هم پر از قاب عکس آدمهای معروفی که به اینجا آمدهاند از رؤسای جمهور پیشین ایران تا دراویش و بازیگرهای سینما.معروفترین و خوشمزهترین غذای اینجا یا به قول خواجه «برند» چایخانه، دوغ و گوشفیل است. آبگوشت و کشک بادمجان و حلیم و عدسیاش و نیمرو و املت هم هست. توی عکسهای قدیمی که به دیوار و سقف نصب شده، قلیان هم دیده میشود.
وقتی از خواجه میپرسم پس چرا قلیان ندارید؟ انگار دست روی دلش گذاشته باشم، میگوید: «به قلیان گیر میدهند. همین قلیان باعث شده 300 چایخانه در اصفهان بسته بشود و مردم فلج بشوند. خیلیها را با اینکار بیکار کردند.» سر درد دل او و همکارانش باز میشود؛ هر کدام از چایخانهداری میگویند که دکانش به خاطر قلیان بسته شده و اینکه چطور بیپول مانده.
یکی از شاگردان مغازه که بالای پنجاه سال سن دارد، جلو میآید، میگوید: «خودم یکی از آنهایی هستم که چایخانهام برای قلیان تعطیل شد. نمیداستم چه بکنم تا آمدم اینجا و خدا را شکر از بلاتکلیفی درآمدم. اما خیلی از همکارها بدبخت شدهاند.» خواجه ادامه میدهد: «تو را به خدا در روزنامهتان بنویس به هر چی میزنند بزنند ولی به نان کسی نزنند.
مردم بدون پول دین و ایمان ندارد.»دوغ و گوشفیلی را که خواجه میهمانم کرده با ولع میخورم. چشمم از دیدن اینهمه جزئیات در اشیای عجیب و غریب قدیمی، سیر نمیشود. دوست دارم بیشتر در چایخانه حاج میرزا بمانم با خودم عهد میبندم هر بار که به اصفهان آمدم سری هم به اینجا بزنم.
روزنامه ایران