به گزارش
روزپلاس؛ اخیرا یک مینی سریال در ژانر ترسناک توسط نتفلیکس پخش شد که گرچه زیر هیاهوی ایجاد شده حول دیگر سریال نتفلیکس، «Squid Games»، چندان در ایران دیده نشد، اما در خود آمریکا توجهات بسیاری به خود جلب کرد.
سریال «Midnight Mass»(عشای ربانی نیمهشب) به کارگردانی «مایک فلاناگان»(کارگردان مطرح ژانر ترسناک با فیلمهایی چون اوکولوس، دکتر اسلیپ و اویجا: سرچشمهی شر) به واسطهی سوژه و داستان بسیار غریب و تاثیرگذار خود و دستمایه قرار دادن آموزههای مسیحی به شیوهای غیرمنتظره، از مهمترین تولیدات نتفلیکس به لحاظ محتوایی است. «عشای ربانی نیمهشب» هفت اپیزود با عناوینی برگرفته از بابهای کتاب مقدس دارد: پیدایش، مزامیر، امثال، مراثی، بشارت، اعمال رسولان و مکاشفه

برای فهم کلید مینی سریال «عشای ربانی نیمهشب»، باید به یک فیلم سینمایی، که آن نیز محصول 2021 است، رجوع کرد. فیلم «شریر»(Unholy)، ساختهی اِوان اسپیلیوتوپولوس، دربارهی هراسناکی و مهابت مفهوم «معجزه» و سرشت شیطانی است که می تواند در زیر لعاب الوهیت آن، نهفته باشد. فیلمی که بر اساس نوول سال 1983 با عنوان «معبد» نوشته جیمز هربرت بریتانیایی ساخته شد. عصارهی آن فیلم، و در واقع نیت اصلی مولفان آن فیلم، در سخنان یکی از اهالی شهر کوچکی متجلی می شود که از وقوع معجزهی شفا یافتن یک دختر کر و لال در کلیسای شهر هراسان است و در حال فرار از شهر خطاب به دوربین خبرنگاران می گوید:
" از وقوع معجزهها خوشحال نیستم. وقتی خدا سر در کار خودش داره، یعنی اون بالا است(در آسمان) خوبه. وقتی خدا میاد این پایین، اتفاقهای بدی میفته. سیلابها، حمله ملخها و... خدای عهد عتیق خشمگین و عصبانیه. اگه چیزی عصبانیش کنه چی؟"
فیلم «شریر» هم در بطن خود، مفهوم «معجزه» را به چالش می کشد و «ایمان»، از نوع مخلصانه و تعبدی را، تاریک و سیاه و اهریمنی به تصویر می کشد. این دقیقا بنمایهی «عشای ربانی نیمهشب» است.

«عشای ربانی نیمهشب»، به لحاظ استراتژی محتوایی یکی از پیچیدهترین محصولات تولید شده توسط «نتفلیکس» است که تولیدات به شدت پیچیده و نمادین، به ویژه با دستمایه قرار دادن مفاهیم دینی، کم نداشته و ندارد. مایک فلاناگان، خالق این سریال و همکار نویسندهاش دنی پارکر، با شناخت و تسلط کامل بر عهدین عتیق و جدید، درام سیاه خود را همچون یک تافتهی ظریف بافتهاند تا اصطلاحا مو لای درز آن نرود. آنان با دست گذاشتن روی انحرافات و جعلیات صورت گرفته در متون دینی یهودیت و مسیحیت ومراسم و مناسک مشکوکی که چند سده بعد از شهادت عیسای ناصری بر صلیب(البته طبق روایت اسلامی، عیسی(ع) هرگز بر صلیب نرفت وخداوند او را به سوی خود برد)، تحت قالب مسیحیت کاتولیک به آیین عیسی اضافه شد(به ویژه سنت خوردن فطیر و شراب به مثابه کالبد و خون عیسای ناصری)، یک منظومهی آپوکالیپتیک به شدت نمادین در تخطئه «امر قدسی» ساختهاند که عمیقا مخاطبان پیگیر را درگیر می کند.

این را باید در نظر داشت که یکی از نهادهایی که تاثیری چشمگیر در انحرافات کلیسای کاتولیک ایفاء کرد که امروز تبدیل به ساختاری پر از رسوایی و تباهی شده(داستانهای پی در پی جنایات جنسی علیه کودکان و افشای حلقههای شیطانی در درون کلیسا و...) فرقه موسوم به «یسوعی»(ژزوئیت) است. بسیاری از منتقدان کیسای کاتولیک رمی(از دیگر نحلههای مسیحی) نفوذ فرقه مشکوک و بدنام یسوعی را در کلیسای رم آن اندازه می دانند که قدرت اصلی را در واتیکان متعلق به شخصیتی به نام «پاپ سیاه»(که رهبر فرقه یسوعی و رسما نفر دوم واتیکان است) می دانند. شماری از پژ.هشگران و تاریخدانان غربی، ریشه سازمان جهانی فراماسونری را در شکلگیری فرقه پنهانکار و نهانروش یسوعی در اواسط قرن شانزدهم میلادی می دانند.
در واقع شیوه عمل مدیران نتفلکیس و فلاناگان در تخریب تصویر اعتقادات مسیحی، به شیوه عمل فرقههای رازآمیز و سرّی یهودی در قرون هفدهم و هجدهم شبیه است، همانها که به جوامع مسیحی و مسلمان نفوذ می کردند و با تظاهر افراطی به تشرع مسیحی و اسلامی، تا سطوح بالا رشد می کردند. مرحله بعد، انجام سیاهکاریها و تبهکاری و ایجاد انحرافات در جوامع هدف بود تا هم مسبحیت و هم اسلام را بدنام کنند. نمونههای این نوع عملکرد فرقهای سری در ماجرای شکلگیری وهابیت در شبه جزیره حجاز، عملکرد شابتای زوی و یعقوب فرانک و فرقهسازی آنها در شرق اروپا و خلافت عثمانی بود. «دونمه»ها، که هواداران شابتای زوی یهودی کابالیست بودند و به ظاهر اسلام آوردند، آنچنان در دستگاه خلافت عثمانی رشد کردند و گلوگاههای کلیدی را در دست گرفتند که در انتها نقشی کلیدی در انحطاط و سقوط عثمانی ایفاء کردند. بنا بر برخی گزارشهای قابلتامل تاریخی، مصطفی کمال پاشا معروف به آتاتورک، که خلافت عثمانی را به جمهوری لائیک ترکیه تبدیل کرد، از دونمهها بود.

حال نتفلیکس، که بلاتردید بازویی قدرتمند در اختیار الیگارشی جهانی ضد ادیان ابراهیمی است، از طریق مایک فلاناگان، با تمسک به همان انحرافات و جعلیاتی که توسط فرقههای ماسونی و سرّی چون یسوعیان در کلیسای مسیحی ایجاد شد، اثری تکاندهنده درباره مفهوم مسخشدهی «معجزه» و «عهد جدید» و «آخرالزمان» ساخته که مخاطب عام را نسبت به هر چه «ایمان» شهودی و قلبی به دین، بدبین می سازد و البته این کار را با استادی و مهارتی تام و تمام صورت می دهد. این هوشمندی و زیرکی تحسینبرانگیز البته از نوع «هوش سیاه» است.

«مانسینیور جان پروئیت»، کشیش سالخورده و بیمار یک جزیره نسبتا متروک و ایزوله با جمعیتی حدود 130 نفر، که شغل اهالی آن عمدتا ماهیگیری است و نوعی افسردگی و رخوت بر زندگی اهالی آن حاکم است، در سفری برای زیارت سرزمین مقدس(بیت المقدس یا اورشلیم) به غرب آسیا، در شبی سرد و طوفانی در بیابانی ظلمانی گم می شود. او در نهایت برای فرار از طوفان شن به یک دخمهی غارمانند پناه می برد. آنجاست که با موجودی مخوف، بالدار و خونآشام مواجه می شود که چشمانش در تاریکی، نوری هراسانگیز ساطع می کند. او به کشیش پیر حمله می برد و او را به زمین می زند و به سبک ومپایرها، خون جان پروئیت را از شاهرگ گردن می مکد. پدر پروئیت گمان می برد که مرده است، اما در هنگام اعترافش در کلیسای سنت پاتریک در جزیره کراکت پی می بریم که در هنگام مواجه شدن با آن موجود خوفناک(که به لحاظ ظاهری شباهتی عجیب به مفهوم «جن» در آموزههای اسلامی دارد)، او با یادآوری و تطبیق برخی آیات عهد عتیق و عهد جدید، مبنی بر خوفناک بودن حضور «فرشته الهی» برای عامه مردم، آن موجود حقیقتا وحشتناک و خونآشام را فرشته الهی می پندارد! آن فرشته کذایی با خوردن خون کشیش و سپس خوراندن خون مچ دست خود به او، او را چند دهه جوانتر می کند. جان پروئیت این را یک «معجزه» از جانب فرشته الهی در نظر می گیرد و زنده و جوان شدن خود را به مثابه برگزیدگی خود برای ابلاغ بشارت «عهد جدید» به اهالی جزیره می پندارد. او موجود هولناک خونآشام را در صندوقچهای قدیمی زیر خاک و عتیقهجات پنهان می کند و برای انجام «رسالت» خود به جزیره می برد. باید اذعان کرد کنه داستانی تکاندهنده و همان اندازه جذاب از ذهن فلاناگان تراویده است!


حقیقت آن است که تصویرسازی مخوف و مهیب از فرشتگان الهی، که مورد سوءاستفاده دراماتیک فلاناگان در «عشای ربانی نیمهشب» قرار گرفته، بیشتر میراث فرقههای رازآمیز یهودیت است که آن را وارد میراث مسیحی کردند. برای مثال در «فرشتهشناسی» یهودی، «سرافی»ها(seraphim) که بالاترین رده فرشتگان هستند، در کتاب «اشعیا» از کتب عهد عتیق این گونه ترسیم شدهاند:
" سرافیم به صورت فرشته ۶ بال هستند که دو بال صورت آنان را میپوشاند و دو بال پاهای آنها را میپوشاند و با دو بال دیگر پرواز میکنند. سرافیم در کنار عرش یهوه پرواز کرده و فریاد میزنند «مقدس مقدس مقدس است یهوه» و تمامی زمین از ابهت او پر شدهاست."
جالب و قابلتامل اینجاست که طبق اموزههای یهودی، شیطان یا ابلیس قبل از سقوط از همین رده از فرشتگان بوده و حتی لفظ «serpent»(مار) که در فرهنگ یهودی-مسیحی برای شیطان استفاده می شود همان سرافی است.
یا رده دیگری از فرشتگان، باز طبق آموزههای فرقههای یهودی(به ویژه کابالای زوهری)، «کروبیها»(cherubim) هستند. طبق توصیفات کتاب حزقیال، کروبیها چهار بال و چهار چهره دارند که روی اول روی خود کروبی بوده، روی دوم روی انسان، روی سوم شیر و روی چهارم عقاب! در دانش خاخامی و جادوگری یهود، از کروبیان به عنوان ارابهرانان یهوه و آورندگان تخت او یاد می شود.
یا باز طبق همین آموزهها، رده دیگری از فرشتگان هستند که «تخت»ها یا «عرشیان»(ophanim) نام دارند و از آنها به عنوان «اشخاص بسیار چشم» یاد شده و به شکل چرخهای بالدار، پوشیده از چشم، که در داخل چرخهایی قرار دارند، یاد شده است و فرمانده آنها اریفیل، زابکیل یا زافکیل نام دارد. در آیین کابالا از این موجودات به عنوان واسطه در اعمال جادوگرانه استفاده می شود(نک: جایگاه و کارکرد فرشتگان در دیانت مسیحی»، زهرا محسنی، ص 35).


غرض از ذکر این نکات، آن است که اگر برای بیننده غیرمسیحی یا غیریهودی سریال، پذیرش این که پدر مانسینیور پروئیت، کشیش سالخورده و دنیادیده(که ظاهرا اهل تحقیق و تاله هم هست)، یک موجود بالدار خونآشام را «فرشته الهی» می پندارد، بسیار دشوار است، اما برای مخاطب مسیحی و یهودی معتقد، با تصویرنگاری غریب و بعضا خوفناکی که از موجودات آسمانی و فرشتگان در کتاب مقدس(کتابی که دین اسلام آنها را عمیقا تحریفشده می داند) این پذیرش چندان سخت نیست و هوشمندی و مهارت مایک فلاناگان درست در همینجاست که با اطلاع کامل از متون مقدس یهودی-مسیحی سریال خود را خلق کرده است و از این رو ضربهای کاری به اعتقادات مسیحی می زند.


ماهیت کابالیستی سریال مایک فلاناگان، با کمی تعمیق بر اهل فن روشن می شود. کابالیستهای زوهری، وجود «شر» در عالم را مرتبط با وجه «عدالت» یهوه می دانند. چنان که در «درخت زندگی» کابالا، یعنی سفیراهای دهگانه یا «سفیروت»، ریشهی شر در عالم در سفیرای چپ از سه سفیرای میانی(سهگانه مرتبط با احساس) با نام «گِووراه»(Gevurah) قرار دارد که مظهر «جلال» الهی محسوب می شود و عدالت خداوند و در نتیجه مجازات از آن حاصل می آید. سفیرای گِووراه در نقطه مقابل سفیرای «حِسِد»(Hesed/Chesed) قرار دارد که در تعلیمات کابالیستی(به ویژه کتاب «باهیر») مظهر «جمال» و زیبایی الهی و مرتبط با «رحمت» اوست. گِووراه مرتبط با مفهوم «خشیت» در برابر نیروی ربوبی است، عنصر آن «آتش» و رنگ مرتبط با آن «قرمز» است. تاکید بیش از اندازه دوربین فیلمساز بر سرخی خون و زنده و جاندار شدن شعلههای آتش از دید کسانی که به طلسم مانیسنیور پروئیت و آن «فرشته» خوفناک و خونخوار دچار شدهاند، قطعا بیحکمت نیست و قرار است چیزی را به ناخودآگاه مخاطب القاء کند.

وجه کابالیستی روح حاکم بر «عشای ربانی نیمهشب» به ویژه آنجا عیان می شود که بورلی کین و خود پدر جان پروئیت، در توجیه و حتی لزوم کشتن همکیشان و خوردن خون ایشان با هدف «رستاخیز» دوباره، مرتب به مهابت و ترسناکی پدر آسمانی اشاره می کنند و عذابهای الهی منقول در کتاب مقدس را، به طور خاص طوفان نوح و عذاب نازل بر سدوم و عموره(قوم لوط)، یادآور می شوند. حتی بورلی کین یک بار به صراحت می گوید که کلیسای سن پاتریک را «کشتی نوح» و تنها راه نجات در عذاب واپسین می داند. در قسمت پایانی(مکاشفه)، چندین بار هلیشات جزیره کراکت را که یکسره در آتش می سوزد، می بینیم، گویی این چشم آسمانیان است که مردم عذاب شده جزیره را نظاره می کند.

طبق سنت دیرپای ژانر ترسناک در هالیوود، به ویژه از دوران اوج ان در دهه 1970(با فیلمهایی چون «جنگیر»، «طالع» و «بچه رزمری»)، «کلیسا»، «صلیب»، «آّب مقدس» و «پدر روحانی»، نقطه مقابل نیروهای شر و ارواح خبیثه و به نوعی تکیهگاه قربانی این نیروها به تصویر کشیده می شدند. در یک دهه گذشته، تا حد زیادی این معادله عوض شد و ما شاهد ساخت آثار زیادی بودیم که در آنها خود کشیش یا راهبه یا حتی ساختمان کلیسا در تسخیر قرار می گیرد و آنها خود تبدیل به یک مولفه شریر می شوند. اما فلاناگان در «عشای ربانی نیمهشب»، یک گام بزرگ در «آشناییزدایی» از مفاهیم قدسی مسیحیت و مرتبطین با آن(کلیسا، کشیش، راهبه، صلیب، تمثال و...) جلوتر می نهد. اینبار پدر روحانی داستان، نه تنها تسخیر می شود، که با تمسک به آیات کتاب مقدس، خود را برگزیده و حامل رسالت بزرگ برای بشریت می بیند و «شرور» را عین لطف و رحمت الهی جلوه می دهد. در واقع، فلاناگان در این زمینه یک سنتشکنی بزرگ می کند.

شیطنت نمادین فلاناگان حتی دلالتهای سیاسی نسبتا آشکار هم پیدا می کند. مانسینیور پروئیت کهنسال، در بیابانی در اطراف «دمشق»(پایتخت سوریه) با آن «فرشته» کذایی برخورد می کند و او را با خود به «غرب» می برد. چنین نمادپردازیهایی پیش از این بارها در هالیوود صورت گرفته است. در فیلم معروف «جنگیر»(1973/ویلیام فریدکین)، در سکانسهای آغازین، کشیش پیر، پدر مرین، در محوطهی کاوشهای باستانشناسی در حومه بغداد، با مجسمه شیطان فیلم موسوم به «پازوزو» مواجه می شود. پیام نه چندان پوشیده این است که ریشه شرور در «غرب آسیا» است.

سوال اینجاست که در عصری که «ظاهرا» بیایمانی، شرک و کفر در جهان عمومیت یافته و تصویر غالب در رسانههای جریان اصلی، دین را موجودیتی نیمهمرده ترسیم می کنند، چرا نتفلیکس روی ارایه تصویری شرور و خطرناک از «مومنین» و «تعصب دینی» متمرکز شده است؟ در شرایطی که به واسطهی کثرت بلایای جهانی، مرور شواهد آپوکالیپتیک در متون دینی در بین پیروان ادیان مختلف، روز به روز رواج و رونق بیشتری می یابد، چرا نتفلیکس انگشت اتهام را به سوی «مومنین» برده است؟ آیا رویدادهایی در پیش است که پیش از آن، باید از امور متافیزیکی اعتبارزدایی شود؟
*سهیل صفاری