۰۹:۳۱ |  ۱۴۰۱/۰۱/۱۶

«هوای این روزهای من» تجدید چاپ شد

کتاب «هوای این روزهای من» با موضوع خاطرات جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری تجدید چاپ شد.
کد خبر: ۲۴۶۰۷۵
«هوای این روزهای من» تجدید چاپ شد


به گزارش روزپلاس؛ کتاب «هوای این روزهای من» با موضوع خاطرات جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری به نویسندگی رقیه کریمی، در انتشارات شهید کاظمی تجدید چاپ شد. 

امیرحسین حاجی‌نصیری یکی بازماندگان دفاع از حرم حضرت زینب‌کبری(س) است که با کوله باری پر از خاطره، بعد از آسمانی شدن همرزمانش با بدنی نیمه‌جان دوباره برمی‌گردد تا خاطرات این قسمت از مقاومت به فراموشی سپرده نشود. این کتاب بیشتر از اینکه خاطرات راوی باشد خاطرات مقاومت در حلب و خان‌طومان و لاذقیه است. خاطرات ناگفته از مصطفی صدرزاده، محمدحسین محمدخانی و شهدایی که رفتند و خاطراتشان را بردند. این کتاب کمک فراوانی به شناخت دقیق و تفصیلی از مجاهدت‌های رزمندگان مدافع حرم دراستان لاذقیه و حلب می‌کند و مطالعه آن به علاقه مندان شناخت دقیق آنچه در جریان دفاع از حرم در سوریه گذشت، توصیه می‌شود.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

« پشت بی‌سیم گفتم: «زمین‌گیر شدیم حاجی!» یک لحظه سکوت کرد حاج ایوب. می دانست اینکه دشمن دیده باشد ما را یعنی چه. آن‌هم در دژی محکم مثل جب‌الاحمر. گفتم: «بچه ها کُپ کردند حاجی. چکار کنم؟» خودش را خونسرد نشان می‌داد حاج ایوب و مگر می‌شد خونسرد بود، حالا که نیروهایش افتاده بودند در لانه افعی و شاید برای آخرین بار صدای‌شان را می شنید. زد به خنده و شوخی. شاید نگران بود که این آخرین مکالمه باشد. شاید دلش می خواست داد بزند بگوید: «چرا رفتید؟»؛ اما نزد. فقط با خنده گفت: «نبينم کسی اسماعیل منو زمین‌گیر کرده باشه. تو یک گوش شکسته ات رو نشون بدی همه‌شون رو حریفی.» بعد آرام وضعیت را پرسید. گفتم: «تا چند دقیقه قبل قیامت بود. الان دیگه خبری نیست. آروم شده». حاج ایوب گفت: «پس دارن میان سراغتون. هر جوری شده بچه ها رو راه بنداز. حتی به زور. دارن میان سرتون رو گوش تا گوش ببرند!». وقت زیادی نبود! چشم بچه ها توی چشم های من بود و مچاله شده بودند پشت سنگ. حالا درد عربی حرف زدن هم اضافه شده بود. چطور باید حرکتشان می دادم؟ قفل كرده بودند بچه¬ها. دشمن هم داشت می کشید بالا از ارتفاعات و وقتی نمانده بود دیگر. هر چه به ذهنم رسید گفتم: «عدو في طريق...» «كلنا ذبح» اين را گفتم و با انگشت اشاره زیر گلویم را نشان دادم.»
گزارش خطا
ارسال نظر
نقد و سیاست