به گزارش روزپلاس؛ فیلم هناس، روایتی از سال آخرِ زندگی داریوش رضایینژاد، مهندس برق است که اول مرداد 1390 در اتومبیل هنگام ورود به منزلش توسط عوامل موساد، مقابل چشم همسر و دختر پنج سالهاش آرمیتا ترور شد.
رضایینژاد دانشمند هستهای نبود اما یک مهندس نخبۀ برق بود که احتمالاً با صنایع هستهای همکاری داشت. همسرش خانم پیرانی، ضاربان را تعقیب کرد و از سوی آنها مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
داریوش رضایینژاد، زمستان 1355 در آبدانان (استان ایلام) به دنیا آمد. او در هنگام شهادت، 35 سال داشت. همسرش شهره پیرانی نیز متولد همان شهر، و سه سال کوچکتر از وی بود. زندگی مشترک آنها ده سال به طول انجامید. داریوش به تازگی در آزمون دکتری برق، قبول شده بود اما شهادت، مسیر دیگری برای او رقم زد. نقش داریوش رضایینژاد و همسرش توسط بهروز شعیبی و مریلا زارعی بازی شده است.
هِناس یک واژه کردی، به معنی نفس یا عزیز است. داریوش چندین نوبت همسرش را در فیلم، «هناسم» خطاب میکند. فیلم به خوبی توانسته است عشق میانِ این زن و شوهر را تصویر کند. قصه، از نگاه شهره پیرانی روایت میشود. او که علاقۀ فراوانی به داریوش دارد، متوجه برخی تهدیدها علیه شوهرش میشود. لذا او را از ادامۀ کار منع میکند. اما داریوش، اهل فرار نیست. در نهایت، طی یک صحبت مهم در بالکن کنار آتش، تصمیم میگیرند که داریوش به کار خودش ادامه دهد.
انسانهای خوب و شریف، همیشه دشمنان بیجهت دارند. علت این موضوع، شیطان رجیم است که کینۀ آن صالحان را در دل پیروانش میکارد و یارانش را به دشمنی با آنها برمیانگیزد. شاید هیچ علتی نتوان برای لشکر بزرگ عمر سعد برای دشمنی با امام حسین(ع) پیدا کرد، جز این موضوع؛ وَ إنّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إلَی أوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَ إنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (انعام/ ۱۲۱).
یکی از همکاران داریوش به نام سهیل (امین میری) که با خانواده داریوش رفت و آمد خانوادگی دارد، به سبب برخی تهدیدهای دشمنان، کار خود را رها کرده به استخدام فرهاد (وحید رهبانی) درمیآید. نقش مرموز فرهاد در فیلمنامه، بسیار خوب نوشته شده و اجرای آن توسط وحید رهبانی، بینظیر است. چندان واضح نیست که علت دشمنی این شخص با داریوش چیست. آیا به سبب رقابت با شرکتهایی است که با سازمان انرژی اتمی کار میکنند یا مسائل امنیتی در میان است.
شهره سعی دارد در یک صحبت مخفیانه با فرهاد، او را از دشمنی با داریوش بازدارد. اما موفق نمیشود. شهره در آن شرکت، سهیل را میبیند. او نیز یکی از نقشهای مشکوک فیلم است که به سبب قرابت خانوادگی، احتمالاً میکروفون شنود در ابتدای فیلم را او کار گذاشته است.
حضور خانم پیرانی با دخترش آرمیتا در اکران فیلم در جشنواره فجر، نشان از مهر تأیید آنها بر هناس داشت. چهرۀ مریلا زارعی، به خانم شهره پیرانی شباهت فراوان دارد و او انتخاب خوبی برای این نقش بوده است.
آرمیتای 15 ساله در تصویر، هنگامی که در سن پنج سالگی بود، شهادت پدر را از نزدیک دید. تروریستها داریوش را در مقابل چشم همسر و فرزندش در اتومبیل ترور کردند (مشابه با ترور حسن صیاد خدایی در روز اول خرداد در اتومبیلش).
داریوش رضایینژاد سومین دانشمندی بود که به جرم علمآموزی به شهادت رسید. دشمنان کشورمان با اقدامات جاسوسی، دانشمندان نخبه را شناسایی و آنها را به جوخههای ترور میسپارند. اگر یکی از دانشمندان غربی در یک تصادف یا سانحۀ هوایی کشته میشد، نهتنها برای خونخواهیاش، جنگی به راه میانداختند یا کشور متهم را تحریم میکردند بلکه چندین فیلم به روایتهای گوناگون برایش میساختند.
اما در کشور ما گوئیا تعمدهایی وجود دارد که فیلمسازان به چنین موضوعاتی نزدیک نشوند و صرفاً در مورد دردهای روشنفکران از قبیل خیانتهای زناشویی، عشقهای بیدر و پیکر، ساز مخالفت زدن با جمهوری اسلامی یا ضدیت با دین اسلام فیلم بسازند.
در امریکا، دربارۀ زندگی جان نش (John Nash) ریاضیدان بیمار امریکایی که جایزه نوبل سال 1994 را برد، علاوه بر انتشار چندین کتاب، دو فیلم هالیوودی و یک مستند تلویزیونی ساختند:
یک ذهن زیبا (ران هاوارد/ 2001) A Beautiful Mind
برهان (جان میدن/ 2005) Proof
و فیلم مستند ذهن درخشان (2002) A Brilliant Madness
نکته در این است که جان نش، سه دهۀ آخر عمرش را به شیزوفرنی مبتلا بود، یعنی از ده سال پیش از دریافت جایزه نوبل تا زمان مرگش در سال 2015. واقعاً فیلمسازان غربی چطور میتوانند ذهن یک بیمار شیزوفرنیک را با وقاحت، «ذهن زیبا» بخوانند؟ چطور این فیلم توانست چهار جایزه اصلی اسکار را بگیرد، از جمله جایزه بهترین فیلم سال 2002 را؟!!
هناس محصول حوزۀ هنری است. میتوان حدس زد که متناسب با بودجۀ اندک فیلم، شخصیتهای قصه نیز کاهش یافتهاند. مثلاً داریوش و شهره، فقط با یک زوج دیگر در ارتباط و دوستی هستند (امین میری، سولماز غنی). ظاهراً همه دوستان و فامیل و همکاران شهید رضایینژاد، در همین زوج ادغام شدهاند.
حوزۀ هنری در سال گذشته، فیلم شایستۀ دیگری به نام ضد/ امیرعباس ربیعی در موضوع شهدای هفتم تیر ساخت که آن نیز شخصیتهایی محدود داشت. واقعاً حیف است که برای این موضوعات مهم، بودجههایی اندک تخصیص یابد. شاید بهتر بود که بودجه دو فیلم را در هم ادغام میکردند و برای هر کدام، یک فیلم بزرگتر میساختند.
حسین دارابی، سال گذشته با نخستین ساختهاش به نام مصلحت در جشنواره فجر بود و توانست دیپلم افتخار بهترین کارگردانی فیلم اول را بگیرد، فیلمی که از ورود یک کارگردان خوشفکر و باانگیزه به سینمای ایران خبر میداد. (فیلم مصلحت، هنوز اکران نشده است). تهیه کنندۀ هناس و مصلحت، آقای محمدرضا شفاه است. او از سال 1395 با فیلم 21 روز بعد، به تهیه کنندگی در سینما روی آورد. فیلم جنجالیِ «دیدن این فیلم جرم است» (1397) اثر دیگری به تهیه کنندگی اوست. هر چهار فیلم مذکور، در حوزه هنری (و فیلم مصلحت با همراهی سازمان اوج) تولید شدهاند.

چرا اسرائیل و امریکا، دانشمندان ما را ترور میکنند؟ چرا اروپای مسیحی، با سکوت خود بر این نخبهکشیها مهر تأیید میزند؟ مگر آنها قدر و اهمیت علم را نمیدانند؟ پاسخ بنده این است که غربیها بعد از رویگردانی از مسیحیت (که به رنسانس منجر شد)، به این علوم دست یافتند. لذا نیل آنها به علم و تکنولوژی، ملازم با کفر و الحاد بود. لذا برایشان قابل تحمل نیست که دانشمندان مسلمان در عین ایمان به خدا، به همان مدارج و تواناییها برسند. کینۀ آنها از اهل ایمان، مانند کینهای است که شیطان رجیم با حضرت آدم و نسل او دارد. شیطان، از خداوند خواست که در جزای عبادتهایش، در دنیا به او قدرت دهد. غربیها نیز به رهبری یهود، بهشت جاویدان را با قدرت در زمین فانی، معاوضه کردند و به تمتع مشغول شدهاند. لذا نمیتوانند تحمل کنند که مسلمانان و مؤمنان، هم دنیا را داشته باشند و هم آخرت را. یعنی در عین دینداری، به همان علوم و بلکه بهتر از آن دست یابند.

هناس، یک فیلم استاندارد و تأثیرگذار است که جایش در سینمای ایران خالی بود. به عنوان کسی که در دانشگاه تهران شاگرد دکتر مسعود علیمحمدی اولین شهید هستهای بود، عرض میکنم که مردم ایران به این فیلمها نیاز دارند. یادم هست که آذر 1388 زمانی که دکتر علیمحمدی به شهادت رسید، علاقه به رشتۀ فیزیک و مخصوصاً گرایش هستهای در جوانهای کنکوری بالا رفت. صرفاً به این دلیل که در زمانهای که باب شهادت بسته است، شاید از این مسیر بتوان زودتر به مقصود رسید. لکن وظیفۀ حکومت، حفظ دانشمندان و قدردانی از آنها است. مسعود علیمحمدی نخستین کسی بود که بعد از انقلاب اسلامی توانست در ایران دکترای فیزیک بگیرد (سال 1366 در دانشگاه شریف، با راهنمایی دکتر مهدی گلشنی). لازم است که فیلمی نیز از زندگی او ساخته شود.
امیر اهوارکی