
راحله امینیان مجری صداوسیما در یادداشتی برای روزپلاس روایتی از نماز جمعه تهران نوشت: حوالی ۹/۲۰صبح به مصلی رسیدم. جایی برای نشستن حول و حوش جایگاه نبود. اینبار تصمیم داشتم با دقت اطرافم را ببینم چون از پایه و اساس، تشکیل مراسم با دفعات قبلش خیلی توفیر داشت.
بین خانمها قدم میزدم. برخی به لطف میشناختنم و سلام و احوالپرسی میکردیم، برخی چون کارتی به گردن انداخته بودم که ترددم را آسان کند مرا با انتظامات اشتباه میگرفتند و سوالهایشان را میپرسیدند و برخی هم بیتفاوت در حال معاشرت با سایر خانمها بودند.
شایعترین موضوع گفتوگوهایی که بینشان ردوبدل میشد اینها بود: از کدام شهر آمدین؟ من وصیتنامهم رو نوشتم و از خانه بیرون آمدم… ای بابا شهادت لیاقت میخواد، کاش نصیبمون بشه… کاش یه محل دید کوچک برای خانمها میگذاشتند که میشد آقا رو ببینیم… بار چندمه میخوای آقا رو و ببینی؟ و….
خانمی که سنش بالای ۶۰ سال میخورد نظرم رو جلب کرد، روی پا ایستاده بود و نمینشست. دو پوستر به دست داشت،یکی عکس حاج قاسم و دیگری عکس سید حسن نصرالله و ابومهمدی.
کنجکاو شدم، ایستادم کنارش و پرسیدم: به نظرم نگرانید، دلواپس نباشید انشاالله مراسم امن و امان تمام میشه و هیچ اتفاقی نمیوفته. گفت: نه دخترم برای امنیت مراسم نگران نیستم. دلشوره دارم نبینمش! منتظر آمدن سید علی هستم.
فکر کنم تعجبم خیلی واضح بود که بلافاصله گفت شما آقا صدایش میکنید اما من به قدری دوستش دارم که سیدعلی میخوانمش. باهم صمیمی شدیم و از خودش بیشتر گفت
دکترا را از دانشگاه علامه گرفته بود و بازنشستهی دانشگاه تهران بود.
گفت بارها پیشنهاد ادامهی تحصیل و شغلی از کشورهای مختلف داشته اما مانده. با شیطنت گفتم حیف نبود؟
گفت: اهل مهاجرت نیستم و خیلی به ایران تعصب دارم.
گفت: راستش من هیچوقت در مراسمهای این شکلی شرکت نکردم اما اینبار قضیه فرق میکنه و با اینکه ظاهرم با شماها خیلی فرق میکنه اما دربارهی ایران با سید علی همنظرم، چون حق با ایرانه و باید پای این حق ایستاد.
میگفت: این روزها تئوریسینهای مطرح و البته منصف دنیا حق رو به ایران و مردم ایران و رهبر ایران میدن.
از حرفهاش و انرژیش به وجد آمدم، دستش رو گرفتم،
مهربانانه به آغوشم کشید و گفت امروز روز ایرانه در کل دنیا. گفتم به ایرانی بودنم افتخار میکنم و به هموطن شما بودن بیشتر.
در همین حین از وجد و اشتیاق جمعیت متوجه آمدن حضرت آقا شدیم، خانم دکتر با دقت در تلاش بود از فاصلهی خیلی دور سیدعلی رو ببینه، دلم نیامد مزاحم این لحظاتش بشوم و خیلی آرام ازش فاصله گرفتم و رفتم…