۱۴:۱۸ |  ۱۴۰۴/۰۵/۱۵

از هیروشیما تا غزه/ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

در تابستان ۱۹۴۵ هیروشیما برای خاتمه یافتن جنگ محو شد، اما پرسش‌هایش هنوز ادامه دارند: آیا می‌توان برای صلح، انسانیت را قربانی کرد؟
کد خبر: ۳۳۷۰۵۲

از هیروشیما تا غزه/ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

به گزارش روزپلاس، شفق، آن زیباترین دَم، بی هیچ الگو. میلیون‌ها تصویر که پیش چشم می‌آیند و می‌روند. ای مردمان دوست‌داشتنی‌. چه تحمل‌ناپذیر است، مردن در آسمان.

تادائو هایاشی یک کامیکازه بود که این شعر را چند ساعت قبل از پرواز انتحاری خود در اواخر جولای ۱۹۴۵ نوشت. تابستان همین سال فرا رسیده بود. یکی پس از دیگری، جوانانی که ملقب به کامیکازه‌ها بودند، سوار هواپیماهای جنگی‌شان می‌شدند تا خود را به ناوهای متجاوز آمریکایی بکوبند؛ با این امید که شاید بتوانند پیشروی دشمن را در آب‌های ژاپن متوقف کنند. کامیکازه آن باد الهی که قرن‌ها پیش به وسیله‌ی موج‌ها، مغول را از سواحل ژاپن رانده بود این بار نه در قالب طبیعت، بلکه در پیکر جوانانی جان‌برکف بازگشته بود؛ تا بار دیگر از سرزمین‌شان دفاع کند.

آخرین دیدار به امید روزهای بهتر

همه چیز آماده بود باید پرواز می‌کرد، او یکی از صد جوان ژاپنی بود که برای کامیکازه شدن داوطلب شده بود تا جای خلبانان ماهر خود را برای کشورشان فدا کنند؛ چرا که زمان اتمام جنگ مشخص نبود و خلبانان نباید از بین می‌رفتند؛ برای همین جوانان داوطلب ژاپنی در مدت زمانی کوتاه آموزش‌های لازم را برای به حرکت درآوردن هواپیما می‌دیدند و بعد از اتمام دوره، آماده پرواز یا در حقیقت آماده از خود گذشتن برای وطن می‌شدند.

کابین جنگده بسته می‌شود، او تمام خاطرات خود را به یاد می‌آورد گویی تمام خاطرات زندگی اش از همین حالا دوره می‌شد. هیروشیما شهر کودکی اش، بازی کردنش در کنار رودخانه‌ی اوتا، هم بازی‌هایش که حالا از بین آنها فقط او بود که زنده مانده و لبخند تلخ مادرش در هنگام بدرقه، همه را به یاد آورد.

از همان کودکی، وقتی پدرش او را روی شانه‌هایش می‌نشاند تا هواپیماها را در آسمان تماشا کند، قلبش با دیدن آن پرنده‌های آهنین می‌تپید. با هر خط سفید که در آسمان جا می‌ماند، رؤیایی در دلش نقش می‌بست،
روزی من هم در آسمان اوج می‌گیرم.نه برای جنگ بلکه برای لمس ابرها، برای آزادی.

او عاشق کشیدن نقاشی هواپیما بود؛ کاغذها را طوری تا می‌زد تا شبیه به هواپیما در آید و بعد کلاه‌هایی با کاغذ می‌ساخت و خودش را خلبانی می‌دید که از بالای کوه فوجی رد می‌شود.

سال‌ها بعد، همان کودک بدون آن شوق، در لباسی خاکی‌رنگ، درون کابین فلزیِ تنگی نشست. دیگر از کلاه کاغذی و آسمانِ آبی خبری نبود، این بار آسمان، خاکستری بود و صدای آژیر هشدار به گوش می‌رسید. کشتی‌های دشمن، مثل سایه‌هایی سنگین روی آب، پیش می‌آمدند. با دیدن اولین کشتی، نفس عمیقی کشید. نباید از دستش می‌داد، نباید اجازه می‌داد کشتی راه خودش را برای هجوم به کشورش پیش گیرد در آنجا کودکانی بودند که همانند او آرزوی خلبان شدن داشتند. لحظه‌ای به آب‌های آرام اقیانوس خیره ماند در این جنگ نیازی به شلیک نبود. او خود موشک بود. با سرعتی خیره‌کننده هواپیما را به سوی کشتی راند. لحظه‌ای قبل از برخورد، چشم‌هایش را بست. و شاید، برای آخرین‌بار، خودش را میان ابرها آزاد دید. چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا صدای انفجار در اقیانوس شنیده شد. هواپیما به بخشی از کشتی برخورد کرده بود و حالا هر دو در حال غرق شدن بودنند.

از هیروشیما تا غزه؛ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

ناو هواپیمابر فرانکلین بعد از حمله کامیکازه به شدت آسیب دیده و در حال سوختن است.

 

سایه مرگ بر روی هیروشیما

چند روزی از عملیات خلبانان کامیکازه گذشته بود. که آسمان شهرهای ناکازاکی و هیروشیما، پذیرای سایه‌های سنگین هواپیماهای آمریکایی شد.

این بار، خبری از بمباران نبود، کاغذهایی بر فراز خانه‌ها و خیابان‌ها می‌ریخت، برگه‌هایی که وعده فاجعه می‌دادند. در آن‌ها از بمبی سخن می‌گفتند که ناآشنا، ویرانگر خوانده می‌شد و قرار بود به‌زودی بر سر ژاپن فرود آید.

ترس، همچون طوفانی خاموش، در کوچه‌های هیروشیما دوید. زمزمه‌ی بیم، خانه‌به‌خانه پخش شد. شهری که زمانی از زیباترین بندرهای ژاپن بود، حالا در سایه‌ی اضطراب و نگرانی، چهره‌ی پریشان به خود گرفته بود.

از پنجره‌ی یکی از خانه‌های قدیمی، صدای همسایه‌ای هراسان بلند شد: خانوم… مرگ دنبال این شهره، باید برویم!

خانوم، مادر همان خلبان کامیکازه، آرام به سوی صدا برگشت. لبخندی تلخ بر لب داشت.

بروم؟ کجا؟ بدون پسرم؟ او را نمی‌توانم ترک کنم، او همین‌جاست، در رودخانه‌ی اوتا، در آن‌سوی پل سنگی، من نمی‌توانم از او دل بکنم.

زن، همان‌جا ماند با نگاهی که از پنجره‌ی خانه، هر روز مسیر رودخانه را می‌پایید.

از هیروشیما تا غزه؛ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

هیروشیما ساعاتی قبل از حمله اتمی

هیروشیما به تاریخ می‌پیوندد

ششم اوت ۱۹۴۵، خورشید هنوز کاملاً طلوع نکرده بود که آسمان هیروشیما شکافته شد. آتش از آسمان بارید، نوری چنان درخشان که شب و روز را بی‌معنا کرد. هیروشیما دیگر وجود نداشت. شهری که روزگاری می‌خندید، آواز می‌خواند، کودکان در کوچه‌هایش می‌دویدند حالا تلی از خاکستر شده بود. نه خانه‌ای مانده بود، نه خیابانی، نه حتی نشانی از آن رود آرام که پسر خانوم روزگاری در کنارش بازی می‌کرد و نه حتی خود خانوم.

گویی هرگز مادری کنار رودخانه به پسرش لبخند نزده بود و هرگز، روزهای باشکوهی وجود نداشته‌اند. هیروشیما، آن روز، تنها یک شهر نبود که فرو ریخت بلکه مرزهای انسانیت نیز همراهش فروریختند. درست همان‌جا، در دل آن انفجار مهیب، جهان برای نخستین‌بار با چهره حقیقی آمریکا روبه‌رو شد. چهره‌ای که بارِ واژه‌هایی چون عدالت، اخلاق، و مسئولیت را بی‌هیچ تردیدی از دوش خود می‌انداخت.بعد از هیروشیما کشتن غیرنظامیان دیگر قبحی نداشت و آنکه چنین کرده بود خود را فاتح جنگ می‌نامید.

انسان‌ها در نقش اعداد قربانیان

بمباران اتمی هیروشیما در تاریخ ۶ آگوست ۱۹۴۵ یکی از مرگبارترین حملات تاریخ بشر بود.

در همان روز انفجار، حدود هفتاد هزار تا هشتاد هزار نفر جان خود را از دست دادند. با گذشت زمان و به دلیل جراحات، سوختگی‌ها و تأثیرات پرتوهای رادیواکتیو، تا پایان سال ۱۹۴۵ تعداد قربانیان به حدود هزار و چهارصد نفر رسید. در سال‌های بعد نیز هزاران نفر دیگر به دلیل پیامدهای بلندمدت پرتوگیری، از جمله ابتلاء به سرطان، جان خود را از دست دادند. به طور کلی، تخمین زده می‌شود که بین هزار و سیصد نفر تا هزار و پانصد نفر در این فاجعه انسانی کشته شدند.

از هیروشیما تا غزه؛ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

هیروشیما ساعاتی بعد از حمله اتمی

اعترافی سرد از قلب پروژه منهتن

بیش از سی سال پیش، نویسنده‌ی نام‌آشنا، استفن ال. سنگر، با زنی به اسم لیبی گفت‌وگو کرد که در ۲۳ سالگی، جوان‌ترین عضو حاضر در پروژه منهتن بود پروژه‌ای که پای انسان را برای نخستین بار به ساخت سلاحی گشود که نه‌تنها شهر، بلکه روح یک ملت را می‌سوزاند.

در آن مصاحبه، لیبی با لحنی سرد و قاطع گفت که هیچ پشیمانی از نقش خود در ساخت بمب اتم ندارد. نه تردیدی، نه اندوهی. او با اطمینان استدلال می‌کرد که شرایط اضطراری جنگ، آن تصمیم‌ها را توجیه‌پذیر می‌کند. جان خودش در خطر بود، پس آنچه انجام شد، "لازم" بود.

اما در میانه‌ی گفت‌وگویی که رنگی از تأمل یا اندوه نداشت، ناگهان جمله‌ای از دهان او بیرون آمد که قلب هر شنونده‌ای را می‌فشارد؛ پرس‌وجو درباره چیزی که دیگر اتفاق افتاده چه فایده دارد؟

او، کسانی را که از دل‌شکستگی سخن می‌گویند، یا برای وضعیت بوجود آمده اشک می‌ریزند، کودکانی خوش‌خیال و بی‌فایده می‌نامد. گویی شفقت، ضعف و همدلی، بازیچه‌ای احساسی است.

اما آیا واقعاً گذشته، با همین سادگی تمام شده است؟ در جهانی که هنوز هزاران نفر با خاطره‌ی بمباران، با عکس‌های خاکسترشده‌ی عزیزان، با شب‌هایی که کابوس هیروشیما و ناکازاکی از ذهنشان پاک نمی‌شود، زندگی می‌کنند، این بی‌رحمی صرفاً یک نظر شخصی نیست؛ توهینی‌ست به کرامت انسانی.

شاید اگر روزی خودش با چشم‌هایش می‌دید که خانه‌ای در کسری از ثانیه محو می‌شود، که کودکانی بی‌نام در خاکستر گم می‌شوند، که مادران جنازه‌ی نوزادشان را در آغوش می‌گیرند و چیزی برای گفتن ندارند؛ شاید آن‌وقت، بی رحمانه سخن نمی‌گفت و می‌فهمید که گاهی مرور گذشته، تنها راهی‌ست برای اینکه فراموش نکنیم چه بر سر انسان‌ها آمده تا از فجایعی همانندش جلوگیری کنیم.

از هیروشیما تا غزه؛ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

سایه‌ی مردی که بر اثر شدت انفجار اتمی بر روی زمین باقی مانده و جسم کاملاً از بین رفته است.

پاسخ کجاست؟

بیایید فرض کنیم که بمباران هیروشیما و ناکازاکی لازم بود؛ چرا که باعث شد جنگ جهانی دوم با حدود ۶۰ میلیون کشته تمام شود. بعضی‌ها می‌گویند این بمب فقط هشداری برای تسلیم ژاپن بود تا بتواند کشورش را از خطر نابودی کامل نجات دهد.

در پایان کتاب هیروشیما، نویسنده به نام جان هرسی درباره همین دیدگاه صحبت می‌کند. او می‌گوید: کسی که از جنگ کامل دفاع می‌کند، نباید تعجب کند که چرا مردم عادی هم قربانی می‌شوند. اما سوال اصلی این است: آیا فقط به این دلیل که هدف جنگ خوب است، مثل پایان دادن به آن، می‌توان روش‌های وحشتناک را توجیه کرد؟ آیا آسیب‌های روحی و مادیِ چنین جنگی، از فوایدش بیشتر نیست؟ چه زمانی قرار است معلم‌ها و فیلسوف‌ها به این سوال جواب بدهند؟

در واقع این حرف‌ها ما را یاد نظریه‌ای قدیمی می‌اندازد: (هدف، وسیله را توجیه می‌کند). یعنی اگر هدف مهم باشد، هر کاری برای رسیدن به آن قابل قبول است حتی اگر باعث مرگ هزاران نفر شود. این دیدگاهی سرد و بی رحم است؛ چرا گه می‌گوید مردم بی گناه می‌توانند قربانی نتیجه‌ای خوب باشند، اما هیچ تضمینی برای خوب بودن نتیجه نیست.

آیا واقعاً می‌توان اخلاق را این‌طور نادیده گرفت؟ اگر بمباران اتمی را فقط به خاطر نتیجه‌اش توجیه کنیم، دیگر چه فرقی بین یک سیاستمدار و یک قاتل می‌ماند؟

همان‌طور که جان هرسی در کتابش می‌گوید، پشت هر عدد، یک زندگی وجود دارد. یک کودک که دیگر هرگز بازی نکرد و مادری که همراه فرزندش در یک لحظه ناپدید شد. آن‌ها قربانی سیاست‌هایی شدند که خودشان هیچ نقشی در آن نداشتند. شاید بمب اتمی جنگ را تمام کرد، اما آیا واقعاً صلح آورد؟ یا فقط دنیا را به جایی پر از ترس و رقابت تسلیحاتی تبدیل کرد؟

اگر ما هم قبول کنیم که هدف، وسیله را توجیه می‌کند، باید بپذیریم که روزی خودمان هم ممکن است قربانی همین منطق شویم. در دنیایی که فقط هدف مهم است و دیگر جایی برای انسانیت باقی نمی‌ماند.

از هیروشیما تا غزه؛ وقتی مرگ به زبان صلح حرف می‌زند!

ناامنی علیه امنیت

شاید بتوان گفت جنگ جهانی دوم با انفجارهای هیروشیما و ناکازاکی به پایان رسید، اما پرسش‌هایی که آن دو انفجار در دل تاریخ کاشتند، هنوز بی‌پاسخ مانده‌اند. آیا پیروزی در جنگ، مجوز کشتار غیرنظامیان است؟ و یا آیا شکل خشونت را تغییر داده‌ایم و نامش را صلح گذاشته‌ایم؟

برای پاسخ به این پرسش‌ها، باید به شرایطی بیندیشیم که امکان رخدادی چون هیروشیما را فراهم ساخت. باید ببینیم چگونه عقلانیت نظامی‌گری، تحت عنوان امنیت و پیشرفت، فاجعه‌ای به آن ابعاد را رقم زد. زمان آن رسیده که پرده‌ی این پندار را کنار بزنیم: این تصور که سلاح‌های هسته‌ای ضامن امنیت‌اند، نه تنها ساده‌انگارانه، که خطرناک است. باید با آموزش، آگاهی و یادآوری مستمر، از فراموش‌شدن پیامدهای بمب اتم جلوگیری کنیم. زیرا این بمب، نه امنیت، که ویرانی و مرگ را برای جهان به ارمغان آورد.

این موضوع، تنها یک مسئله تاریخی نیست؛ بلکه بازتابی از روندی است که امروز نیز در گوشه‌های مختلف جهان دیده می‌شود. برای نمونه، سناتور آمریکایی لیندسی گراهام، در مقایسه‌ای بحث‌برانگیز، حملات رژیم صهیونیستی به غزه را با بمباران‌های آمریکا در برلین و هیروشیما مقایسه کرده است. این مقایسه، ما را به این فکر وامی‌دارد که اگر آن بمب‌ها فقط هشدار بودند، چرا هنوز چون شمشیری معلق بالای سر جهان باقی مانده‌اند؟ اگر آن روزها مرگ صدها هزار انسان را بهای صلح می‌دانستند، امروز چگونه می‌توان کشته شدن هزاران نفر در غزه را توجیه کرد؟

گزارش خطا
برچسب ها: هیروشیما غزه
ارسال نظر
نقد و سیاست