
به گزارش روزپلاس، هدایت تحصیلی و پذیرش دانشجو در رشتههای دانشگاهی بهویژه در گروه علوم تجربی بوده است و نظام آموزشی کشور بهگونهای طراحی شده که فشارهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، مسیر تحصیلی بسیاری از دانشآموزان را از علایق و استعدادهای فردی آنها جدا کرده و به سمت رشتههایی با جایگاه اجتماعی یا درآمد بالا سوق داده است؛ نتیجه این روند، شکلگیری یک جریان غلط در توزیع استعدادهای ملی و تضعیف دیگر حوزههای علمی مانند علوم انسانی، اجتماعی و میانرشتهای است.
در همین راستا، گفتوگویی با دکتر شهرام یزدانی، مشاور رئیسجمهور در امور آموزشی انجام شده است، تا به بررسی عمیقتر این بحران پرداخته شود؛ این گفتوگو، تلاشی است و برای باز کردن پنجرهای نو به سوی بازاندیشی در نظام آموزش عالی، روشن ساختن پیوند عمیق میان آموزش، عدالت اجتماعی، اشتغال، و توسعه پایدار، و نیز هشدار نسبت به ادامه روندهای نادرست کنونی که نهتنها استعدادهای کشور را به هدر میدهد، بلکه نسل آینده را با بحران هویتی، روانی و شغلی مواجه میسازد.
به عنوان سوال اول؛ به نظر شما آموزش چگونه میتواند در حل مسائل کشور نیز کمک کننده باشد؟
آموزش بهعنوان یکی از بنیادیترین ارکان توسعه، نقشی کلیدی در رفع چالشهای چندوجهی کشور ایفا میکند. برخورداری از آموزش، نهتنها سطح زندگی فرد و خانواده را ارتقا میدهد، بلکه زمینهساز بهبود شاخصهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی زیستمحیطی نیز میشود و سطح سواد بالا با مشارکت مؤثر در توسعه اجتماعی و کاهش ردپای اکولوژیک همراه است، در حالی که بیسوادی اغلب در پیوند با چرخههای معیوبی مانند فقر، ضعف سلامت، انزوای اجتماعی و فرسایش سرمایه اجتماعی قرار دارد.
با تمرکز بر عامل آموزش بهعنوان علت مشترک بسیاری از مشکلات، امکان مداخله هدفمند فراهم میشود و هنگامیکه معلولهای متعدد در سطح جامعه به یک علت بازمیگردند، تمرکز بر آن علت اقدامی منطقی و راهبردی بهشمار میرود.
طی دو دهه اخیر، گرایش گسترده دانشآموزان به رشته علوم تجربی بدون کاهش ادامه یافته است. در مقابل، رشتههای ریاضی با افت شدید استقبال مواجه شدهاند و علوم انسانی نیز تا حدود هشت سال پیش با روندی نزولی روبهرو بوده است، انتخاب مسیر تحصیلی در دوره دوم متوسطه، عمدتاً به سمت علوم تجربی گرایش دارد و این روند همچنان صعودی باقی مانده است.
تمرکز بیش از اندازه بر پذیرش در رشتههایی مانند پزشکی و دندانپزشکی، تبعاتی فراتر از نظام آموزش عالی ایجاد کرده است. توسعه کشور در گرو حضور متعادل استعدادهای برتر در همه حوزههاست، نه فقط پزشکی و مهندسی. کاهش سرمایه اجتماعی، بیثباتی اقتصادی، تورم، و مشکلات سیاست خارجی ریشه در فقدان نخبگان در عرصه علوم انسانی و اجتماعی دارد. در بسیاری از کشورهای توسعهیافته، توزیع استعداد بر اساس علاقه، توانمندی و نیاز واقعی جامعه صورت میگیرد، نه بر اساس پرستیژ اجتماعی یا فشارهای فرهنگی و اقتصادی.
نمونهای از این عدم توازن در نظام آموزشی، وضعیت مدارس استعدادهای درخشان (سمپاد) است که با وجود بیش از ۶۰۰ مدرسه در سراسر کشور، تا سالها حتی یک کلاس علوم انسانی در این شبکه فعال نبوده است و پس از تلاشهای مستمر، تنها یک کلاس هفتنفره در این حوزه راهاندازی شد که امروزه نیز فعالیتی ندارد. چنین وضعیتی زنگ خطری جدی برای آینده نظام تصمیمسازی کشور محسوب میشود.
در حالیکه کشور با مسائل ریشهداری در سیاستگذاری، فرهنگ، آموزش عمومی، روانشناسی اجتماعی و حکمرانی مواجه است، استمرار تمرکز نخبگان صرفاً در حوزه علوم تجربی نمیتواند پاسخگوی نیازهای گسترده و پیچیده کشور باشد. رشتههایی همچون علوم انسانی، اقتصاد، جامعهشناسی، فلسفه، علوم تربیتی و مدیریت، نیازمند ورود استعدادهای درخشان هستند.
یافتههای پژوهشی نشان میدهد که حرفه پزشکی به سطحی از هوش متوسط نیاز دارد و این واقعیت نشان نمیدهد که این رشته ارزش کمتری دارد، بلکه بیانگر آن است که هوش بالا لزوماً در این مسیر بیشترین بهرهوری را ندارد، در نتیجه، هدایت نخبگان صرفاً بهسوی رشتههایی با تقاضای اجتماعی یا اقتصادی بالا، استفاده بهینهای از ظرفیتهای فکری کشور محسوب نمیشود.
توسعه متوازن تنها با توازن در هدایت استعدادها محقق میشود، هدایت تحصیلی باید مبتنی بر استعداد، علاقه و نیاز کشور صورت گیرد. دستیابی به آیندهای روشن در گرو سیاستگذاری آموزشی دقیق، متعادل و چندبُعدی است. اصلاح این مسیر، ضرورتی راهبردی برای حل مسائل مزمن کشور در افقهای بلندمدت بهشمار میآید.
تردید در کارآمدی سازوکارهای فعلی پذیرش در رشتههای پزشکی؛ ضرورت بازنگری در نظام سنجش و پذیرش دانشگاهی
تمرکز بیشازحد بر ورود به رشتههایی نظیر پزشکی و دندانپزشکی، نهتنها آینده فردی داوطلبان را به چالش میکشد، بلکه در سطح ملی نیز تبعات گستردهای بر توزیع نامتوازن استعدادها بر جای میگذارد. عملکرد شغلی یک پزشک از حدی به بعد، تحت تأثیر عوامل غیر شناختی قرار میگیرد، و تمرکز نخبگان صرفاً بر این حوزه، هم به صلاح خود آنها نیست و هم تأثیری در خور توجه بر توسعه جامعه ندارد.
در حال حاضر بحث زیادی درباره «تراز و معدل» پذیرفتهشدگان در رشتههای پزشکی و دندانپزشکی مطرح میشود. این تراز به چه شکل عمل میکند و اصولاً جایگاه معدل در فرآیند گزینش چقدر اهمیت دارد؟
در پاسخ به این سوال، ابتدا باید به ماهیت اهداف ورود به دانشگاه توجه شود و نظام پذیرش دانشجو، معمولاً سه هدف عملکردی؛ پیشبینی عملکرد تحصیلی کوتاهمدت (دوران تحصیل عمومی پزشکی)، پیشبینی عملکرد تحصیلی بلندمدت (تخصص و بالاتر) و پیشبینی عملکرد شغلی در آینده را دنبال میکند.
بررسیهای بینالمللی نشان دادهاند که شاخصهایی نظیر معدل (یا همان (GPA در هیچیک از این سه سطح، پیشبینیکننده قابل اتکایی نیستند. افرادی با معدل بالا در مدرسه یا آزمون کتبی، الزاماً عملکرد بهتری در دوره تحصیل پزشکی یا حتی در شغل پزشکی ندارند. اختلاف عملکرد میان کسانی که با معدل ۲۰ وارد دانشگاه میشوند با کسانی که نمرات پایینتری دارند، در عمل کمتر از ۵ درصد برآورد شده است؛ تفاوتی که به لحاظ آماری، قابل چشمپوشی است.
این یافتهها در حالی مطرح میشود که نظام پذیرش فعلی، با ایجاد استرس و فشارهای شدید روانی بر خانوادهها و دانشآموزان، در عمل هزینههای بسیار سنگینی به جامعه تحمیل میکنند، بدون آنکه بازده مطلوبی به همراه داشته باشند. نمونهای از بازنگری در این سیاستها، نظام آموزش عالی کشور هلند است. پس از سالها آزمونوخطا، دولت هلند به این نتیجه رسید که هیچیک از روشهای سنتی پذیرش دانشجو برای رشته پزشکی، اعتبار علمی قابل دفاعی ندارند. به همین دلیل، این کشور اکنون با سیستم قرعهکشی (لاتاری ادمیشن) اقدام به پذیرش در رشته پزشکی میکند.
با این تفاسیر، هم کنکور در شکل فعلی و هم ورود متغیرهایی مانند معدل و تراز به فرایند پذیرش، در مجموع فاقد اثربخشی لازم هستند، اما فشار و هزینه زیادی بر جامعه وارد میکنند. بنابراین، نیاز به اصلاحات بنیادین در نظام سنجش و پذیرش به شدت احساس میشود. طرحهای پیشنهادی برای این اصلاحات، پیشتر در مرکز تحقیقات راهبردی آموزش پزشکی تدوین شده و به شورای عالی انقلاب فرهنگی ارائه شدهاند، اما تاکنون آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفتهاند.
اگر کنکور و معدل پیشبینیکنندههای خوبی برای موفقیت نیستند، چه عواملی برای گزینش بهتر عمل میکنند؟
بخش عمدهای از موفقیت در رشتههایی نظیر پزشکی، به ویژگیهای شخصیتی، مهارتهای اجتماعی، هوش عاطفی و سازگاری رفتاری بستگی دارد؛ ویژگیهایی که از طریق آزمونهای کتبی قابل سنجش نیستند. بنابراین، کشورهای بسیاری در دنیا، مسئولیت پذیرش دانشجو را به دانشگاهها سپردهاند. دانشگاهها با برگزاری مصاحبههای تخصصی، ارزیابی مهارتهای ارتباطی، خلاقیت، توان رهبری، و سایر شاخصهای غیرشناختی، سازوکار دقیقتری برای گزینش فراهم کردهاند.
در عین حال، به منظور جلوگیری از بیعدالتی احتمالی، یک پیشنهاد عملی، طراحی نظام پذیرش ترکیبی است: ابتدا یک آزمون سراسری بهعنوان مرحله اولیه برگزار میشود و داوطلب با برگه نتایج خود به دانشگاه مراجعه میکند. دانشگاه نیز میتواند با فرآیند مستقلی مانند مصاحبه یا آزمونهای اختصاصی، اقدام به انتخاب نهایی نماید. این مدل، که پیش از انقلاب نیز در ایران تجربه شده بود، اکنون بهعنوان مدل بهینه در بسیاری از کشورهای پیشرو مورد استفاده قرار میگیرد.
با توجه به نبود برتری قطعی رشته پزشکی در زمینه موفقیت فردی یا اجتماعی، چرا همچنان شاهد حجم بالای تقاضا برای این رشته هستیم؟
در چهار تا پنج سال اخیر، جهتگیری متقاضیان حتی در داخل رشته پزشکی نیز تغییر کرده است. افزایش تقاضا برای گرایشهایی مانند پزشکی زیبایی و تخصصهای پردرآمد پزشکی، نشاندهنده تغییر در انگیزههای داوطلبان است. در واقع، هدف اصلی بسیاری از متقاضیان دیگر ارائه خدمت در مناطق محروم یا درمان بیماریهای پیچیده نیست، بلکه تمرکز به سمت درآمد بالا و یا معیشت مکفی سوق پیدا کرده است. این روند، از یک سو باعث از بین رفتن انگیزههای اصیل در حرفه پزشکی و از سوی دیگر موجب دلسردی نظام سلامت کشور در تأمین نیازهای واقعی جامعه میشود.
در مجموع، شرایط کنونی نظام سنجش و پذیرش، به بازنگری جدی و ساختاری نیاز دارد. تداوم وضعیت فعلی، هم استعدادهای کشور را در مسیر نامناسبی هدایت میکند و هم منجر به بیعدالتی و ناکارآمدی در حوزه سلامت خواهد شد. بازگرداندن تصمیمگیری به سطح دانشگاهها، تاکید بر ابزارهای سنجش ویژگیهای غیر شناختی، و تمرکز بر پرورش پزشکان توانمند و متخلق به اخلاق حرفهای، میتواند نقطه آغاز یک تحول واقعی در آموزش عالی کشور باشد.
از شغل تا حرفه؛ آسیبشناسی سازوکار ورود به رشتههای پزشکی در ایران
نظام فعلی پذیرش دانشجو در رشتههای پزشکی، نهتنها موفق به شناسایی دقیقترین و مناسبترین داوطلبان نشده، بلکه زمینهساز مجموعهای از نارساییها در نظام سلامت و حتی نارضایتی در میان خود دانشآموختگان این رشتهها شده است. یکی از آسیبهای اصلی در این مسیر، تفاوت نادیدهگرفتهشده بین مفهوم شغل و حرفه است.
از منظر سنتی، حرفه مفهومی عمیقتر از شغل دارد. در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی، تنها چند حوزه محدود همچون پزشکی، وکالت و معلمی، بهعنوان «حرفه» شناخته میشدند. یکی از ویژگیهای بنیادین حرفه در آن دوران، نبود رابطه مستقیم مالی بین فرد حرفهای و خدمتگیرنده بود. به همین دلیل، پزشک یا معلم مستقیماً از مراجعهکننده یا دانشآموز پول دریافت نمیکردند. ورود مبادله مالی مستقیم، به تدریج وجه «خدمتمحور» این حرفهها را تضعیف کرد و آنها را به مشاغلی با انگیزههای اقتصادی بدل ساخت.
آیا شایستگی ورود به حرفه پزشکی، صرفاً بر پایه هوش و معدل قابل سنجش است؟
پاسخ منفی است؛ ارزیابیهای بینالمللی و داخلی نشان میدهند که صرف معدل بالا یا عملکرد در آزمونهای کتبی، تضمینکنندهی تناسب فرد با این حرفه نیست. جملهای مشهور از دانیل دافی، متخصص شناختهشده حوزه علوم پزشکی، بهروشنی این حقیقت را بیان میکند: «مهمترین وظیفهی یک حرفه آن است که تعیین کند چه کسی اجازه ورود به آن حرفه را دارد.»این گزاره به ما یادآوری میکند که انتخاب دانشجو برای رشتهای مانند پزشکی، صرفاً یک فرایند آموزشی نیست، بلکه مسئولیتی اخلاقی و اجتماعی است. اما اکنون سازوکار غالب گزینش به نحوی عمل میکند که نه استعداد فرد را میسنجد و نه احساس تعهد اجتماعی را. افراد تنها با نگاه به امنیت شغلی یا درآمد بالا وارد این مسیر میشوند، بدون آنکه خود را برای مسئولیتهای سنگین آن آماده کرده باشند.
چرا نخبگان تمایل زیادی به ورود به رشتههایی مانند پزشکی و دندانپزشکی دارند، و این چه تبعاتی دارد؟
جهتگیری نخبگان بهسمت رشتههایی خاص، بهویژه پزشکی و دندانپزشکی، نتیجه مستقیم مخدوش شدن نظام ارزشی و معیارهای انتخاب شغلی در جامعه است. زمانی که انتخاب رشته صرفاً بر اساس درآمد، پرستیژ یا آینده مالی صورت میگیرد، مفاهیمی مانند علاقه، استعداد، یا تعهد اجتماعی و حرفهای نادیده گرفته میشوند.
در این شرایط، رشتههایی که ماهیت آنها بر خدمت، مهارت، و ارتباط انسانی استوار است، به حوزههایی تبدیل میشوند که صرفاً ابزار تأمین معیشت هستند و این نگاه، در درازمدت، به تضعیف کیفیت ارائه خدمات و کاهش رضایت حرفهای منجر میشود.
مطالعات اخیر در شهر تهران، آمار نگرانکنندهای را نشان دادهاند. در میان رزیدنتها یا دستیاران تخصصی، میزان بالایی از افسردگی شدید، اضطراب و حتی افکار خودکشی گزارش شده است. چنین نتایجی بهوضوح نشان میدهد که افراد نه بر پایه عشق به طب یا رسالت انسانی، بلکه صرفاً با نگاه اقتصادی وارد این مسیر شدهاند. در حالیکه بسیاری از این افراد، پیش از ورود به دانشگاه، زندگی واقعی خود را متوقف میکنند به امید اینکه پس از پایان تحصیل به رفاه و رضایت برسند اما در نهایت، آن رضایت نیز حاصل نمیشود.
وضعیت عدالت در توزیع درآمدها در رشته پزشکی چگونه است و چه تأثیری بر انگیزهها دارد؟
در نظام سلامت کشور، بیعدالتی عمیقی در سطوح مختلف وجود دارد. نهتنها فاصله درآمدی بین پزشکان عمومی و متخصصان چشمگیر است، بلکه تفاوت فاحشی بین درآمد بخش خصوصی و دولتی نیز دیده میشود. این نابرابری، انگیزه پزشکان را از خدمت در مناطق کمبرخوردار یا بخشهای دولتی کاهش داده و توزیع منابع انسانی را با اختلال مواجه کرده است.
تأثیر این وضعیت بر دیگر رشتههای حوزه سلامت چگونه است؟
تمرکز شدید بر چند رشته خاص، موجب تضعیف سایر شاخههای حیاتی حوزه سلامت مانند پرستاری، مامایی، بهداشت عمومی، تغذیه، و علوم آزمایشگاهی شده است. این روند، نهتنها فرصتهای شغلی در این رشتهها را کاهش میدهد، بلکه امنیت و کارایی نظام سلامت را نیز به خطر میاندازد. در بسیاری از کشورها، تیم سلامت متشکل از مجموعهای از رشتهها است که بهصورت همافزا کار میکنند، اما در ایران، گرایش عمومی بهسمت پزشکی و دندانپزشکی، این توازن را برهم زده است.
آیا این مسیر قابل اصلاح است؟
شرط لازم برای اصلاح وضعیت، بازنگری در نظریه انتخاب شغلی در ذهن جوانان است. انتخاب مسیر آینده باید از چارچوبی مبتنی بر شناخت مشکلات واقعی جامعه، استعداد فردی، و انگیزههای پایدار تبعیت کند. اما در شرایط فعلی، نظریه انتخاب در جامعه ایران به مفهومی «دمدستی» و سطحی تقلیل یافته است؛ انتخابها بر اساس شهرت، درآمد یا توصیههای ناآگاهانه شکل میگیرند، نه بر پایه خودآگاهی و تحلیل.
در پژوهشی که در یکی از مراکز سمپاد انجام شده، مشخص شده است که حتی نخبگان نیز درگیر همین چارچوب انتخاب ساده شدهاند. این مسئله نشان میدهد که مشکل صرفاً مربوط به عموم مردم نیست، بلکه در بالاترین سطوح علمی و آموزشی نیز وجود دارد.