۱۵:۳۲ |  ۱۳۹۶/۱۲/۲۴

روایت خواندنی زندگی یک پیک موتوری

بهرام ساقی رشته معماری خوانده اما در پیک موتوری کار می کند و تجربه‌های روزانه‌اش را در کانالی با عنوان خاطرات یک انتقال دهنده می‌نویسد.
کد خبر: ۷۴۸۳۰
به گزارش روزپلاس؛فهمیدم آن‌جا خانه شهرام ناظری بوده. آن‌ قدر ناگهانی بود که دیگر نشد با آقای ناظری صحبت کنم.

خب اگر صحبت می‌کردید چه سوالی داشتید که از او بپرسید؟ یا چه چیزی به آقای ناظری می‌گفتید؟

همان‌جا یک قطعه‌ای می‌خواندم که نظرشان را راجع به صدایم بشنوم، چون موسیقی کار کرده‌ام، به‌خصوص آواز.

یعنی همان‌جا می‌زدید زیر آواز؟ (خنده)

نه، مثال زدم (خنده).

متوجه‌ام. به‌ هر حال دیدار با چهره‌های سرشناس مخصوصا برای کسی مثل شما که خاطرات روزمره‌تان را می‌نویسید، سوژه جذابی است.

بله، اما مهم این است با هر سوژه‌ای، با هر موقعیتی و با هر چیزی در زندگی خلاقانه برخورد کنیم. یک شعری مولانا دارد که سرلوحه زندگی من است: «هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود». یعنی همان سوژه را طوری بنویسیم که حرف تازه‌ای در آن باشد. البته این همیشه پیش نمی‌آید. به‌ هر حال گاهی مطالبی که می‌نویسم، آن تازگی و خلاقیت را ندارند، اما دوست دارم این‌طور باشند.

یکی دو تا پست هم در کانال‌تان راجع به پول ندادن بعضی مشتری‌ها خواندم. چقدر پیش آمده که پول ندهند و بروند؟ یعنی از پرداخت حق شما فرار کنند؟

فرار که نبوده. یکی دو مورد بوده که آن هم خانم بوده‌اند و من هم آگاهانه انتخاب کردم، یعنی گفتند پول نداریم و من هم پذیرفتم که بدون پرداخت پول‌شان، کارشان را انجام بدهم، یعنی پیش نیامده که کسی بگوید من پولت را نمی‌دهم و در برود. گاهی هم شده مشتری همان اول گفته من شرمنده‌ام و پول ندارم و مرا ببر فلان جا که خب من هم گفته‌ام وقتی پول نداری من هم شرمنده‌ام که تو را ببرم فلان جا! (خنده)

پس با نوشتن در واقع از زندگی روزمره درمی‌آیید...

ببینید، هزینه‌ها این‌جا سنگین است، کار هم خب سختی‌های خودش را دارد. برای این‌ که بین اینها تعادل برقرار کنم و از زندگی‌ای که خداوند به من عنایت کرده لذت ببرم، تصمیم گرفتم بنویسم.

الان جایی که زندگی می‌کنید، اجاره می‌دهید؟

نه. اوایل خوابگاه بودم و بعد هم که گفتم، آمدم دفتر و شب‌ها در همین دفتر می‌خوابم. گوشه‌ای از یکی از اتاق‌ها را رخت پهن می‌کنم و می‌خوابم. آسمان لحاف‌مان است، زمین تشک‌مان. (خنده)

از اطرافیان‌تان مطالب‌تان را کسی می‌خواند؟

بله. راستش این است که اصلا یکی از انگیزه‌های من در راه‌اندازی این کانال، مادرم بود. مادرم خیلی نگرانم است. برای همین فکر کردم تجربه‌های هر روزم را بنویسم تا مادرم ببیند و بخواند. او هم می‌خواند و خلاصه باخبر می‌شود پسرش بلایی سرش نیامده و سالم است (خنده). خدا را شکر.»

گزارش خطا
ارسال نظر
نقد و سیاست