به گزارش روزپلاس، سید محمود رضوی مشاور امور فرهنگی رییس مجلس در صفحه شخصی خود، خاطره ای جالب از هم اتاق شدنش با وحید یامین پور در سفر نظارتی محمدباقر قالیباف به کردستان منتشر کرده است که در ادامه میخوانید:
در سفر نظارت میدانی کردستان آقا وحید، به عنوان اولین سفرش همراه رئیس مجلس شد، اما ماموریتش چیز دیگری بود، از ابتدا قرار نبود در سفر پا به پای آقای دکتر قالیباف شهر به شهر بیایید، لذا از بدو ورود به سنندج سراغ کارهایش رفت.
سه شنبه صبح قاعدتا حدود 4 تا 4:30 بیدار شده بودیم، تا خودمون را ساعت 5:30 به فرودگاه برسونیم، ما تا 4شنبه غروب سنندج بودیم، اما آقا وحید روز بعد هم تهران جلسه داشت و از اونجایی که چهارشنبه صبح زود از سنندج به تهران پرواز نبود، مجبور بود 4 صبح از سنندج به کرمانشاه بره و با پرواز 6:30 خودشو به جلسه اش در تهران برسونه.
بعد از اینکه شهر با شهر کردستان را رفتیم، به جلسه فعالان فرهنگی و جهادی با دکتر قالیباف اومدیم، دکتر وحید جلسه را اداره می کرد، نزدیک ساعت 23 به مهمانسرای محل اقامت رسیدیم، تا شام را خوردیم 23:30 بود!
از همه جا بی خبر دنبال اتاق استراحت می گشتم، دیدم من و آقا وحید بیچاره هم اتاقیم، رفتم وسائلم را داخل اتاق گذاشتم و گفتم تا من جلسه برنامه ریزی فردا میروم شما بخواب!
هم من یک ساعت بعد از بعد از شما باید بیدار شوم و هم اینکه بعد از من بعیده بتونی بخوابی!
از جلسه برگشتم، هنوز آقا وحید بیدار بود!
تخت اتاق از اون تخت فنری های پر سرو صدا بود، وسائل هم برای زمین خوابیدن کافی نبود!
از خستگی در آستانه بیهوشی بودم، اما اگر میخوابیدم کامیون ماک قدیمی در سربالایی با دنده سنگین به حرکت در می آمد!
زمین نشستم تا آقا وحید خوابش ببرد، تا خوابید رفتم برای خواب، حرکات موجی تخت فنری، خطر سروصدای بیش از اندازه کامیون را بیشتر می کرد! خیلی خودم را نگاه داشتم تا مطمئن شوم خواب آقا وحید سنگین شده!
ساعت 1 دیگر دست خودم نبودم و رفتم که رفتم!
ساعت 4 صبح بود به صدای کوچکی بیدار شدم! آقا وحید در حال جمع جور کردن وسائل و رفتن به سمت کرمانشاه بود!
گفت من دارم میرم، شما هم یک ساعت دیگه وقت داری بخواب!
حالش یجوری بود، گفتم بنده خدا کم خوابه و خسته!
عذرخواهی کردم و تا 5 خوابیدم!
ساعت 5 حاضر شدم، بچه ها گفتند جلسه امام جمعه را دکتر تنها میروند، شما نماز بخوانید و بعد بیایید ارتفاعات آبیدر!
تعقیبات نماز را میخواندم، علی آقای شریفی تماس گرفت، گفت کجایی؟
کی میای پایین؟
گفتم: داخل اتاقم
گفت: کدوم اتاق؟
گفتم: اتاق وحید یامین پور
گفت: وحید یامین پور که تو اتاق ما بود!
گفتم: سر صبحی چه حالی داری، شوخی میکنی، وحید اینجا بود، 4 صبح هم رفت!
گفت: باور نمی کنی از مهدی مسکنی سوال کن!
رفتم پائین ون منتظر حرکت به آبیدر بود، به علی گفتم خدائی وحید پیش شما بود؟
گفت: آره به امام حسین! مهدی مسکنی آوردش!!
گفتم: اوه اوه اوه، تخت فنری موجدار، متکای نرم، کامیون ماک، سربالائی و دنده سنگین کار دست وحید داده!!!
گفت باز خرخر کردی؟! گفتم چه می دونم!! من که خسته بودم و خواب ولی بیچاره وحید!
آبیدر مسکنی را دیدم، گفتم داستان وحید چی بود؟
گفت ساعت 1:30 اومدم برم تو اتاقم دیدم وسط سالن یکی سرشو گرفته، رو مبل نشسته و کلافه است، رفتم نزدیک دیدم آقای یامین پور رو مبلهای سفت سالن نشسته، گفتم چرا اینجایی؟ در اتاق رو نشونم داد گفت برو سرتو بگذار رو در تا بفهمی!
دیدم اوه اوه اوه
چه سرو صدایی، گفتم بیا بریم اتاق من، دیدم تو اتاق خودمون هم یکی پر سروصدا هست، بردمش تو اتاق علی شریفی اینها!
من موندم و شرمندگی!
از اون روز دیگه آقا وحید از چند کیلومتری من رد نمیشه!
منم ازش فراری ام
تا دیروز خودش کامنت گذاشت، فهمیدم هنوز داره کابوس میبینه!
البته وحید خان کلا چند ساعت اذیت شد، بیچاره حاج حسن سلطانی که 20 روز در حج هم اتاق من بود و بیچاره تر همسرم!!!