به گزارش روزپلاس؛ قسمت چهارم فیلم «متریکس» با عنوان «رستاخیزهای متریکس» (با املاء رایج ماتریکس) به کارگردانی «لانا واچوفسکی» بازنمایی اثری اکشن علمی-تخیلی در سانفرانسیسکو، توکیو و بخشهای مختلف کیهانی و مجازی، دارای شخصیتهای مختلف نژادی (سفیدپوست، آفریقایی آمریکایی و آسیایی) است که نمایندگانی از طبقه کارگر، متوسط و ثروتمند در آن حضور دارند.
فیلم فرآیند یک برخورد ایدئولوژیک درباره باور و پذیرش مرزهای واقعیت و مجاز را طی فرآیندی دراماتیک تشریح میکند. در نخستین فیلم از این مجموعه «توماس اندرسون/نئو»، به عنوان قهرمان نجات دهنده جهان، از روال زندگی معمول خود خارج میشود و به جهان واقعی فرامتریکس میرود و با گروهی از شورشیان علیه جهان پیوسته ماشینها قیام میکند تا انسانها بر این جهان ماشینی مسلط شوند.
اگر مخاطب آخرین متریکس ،«رستاخیزهای متریکس»، با هیچکدام از آثار این مجموعه آشنا نباشد، با جهان نسخه چهارم نمیتواند ارتباط برقرار کند.
بر اساس استدلالهایی که در ادامه اشاره میشود برای تماشای قسمت چهارم نیاز به دانش دایرةالمعارفی «متریکس» و یادآوری دقیق تمام ارجاعات به فیلمهای قبلی است تا به درک روایت و زمینههای قابل هضم داستانی نزدیک شد.
اگر مخاطبان با دایره المعارفی ذهنی از سه گانه «متریکس»، «رستاخیزها...» را تماشا کنند، درخواهند یافت که نسخه چهارم دارای هیچ قابلیت هوشمندانه یا خلاقانهای در زمینه روایی نیست و ورسیون اخیر صرفا یک بازگویی پیچیده و خستهکننده از ارجاعات ماجراجویانه قسمتهای قبلی برای تبدیل تراژدی به رمانتیسم و پاسخ دادن به ابهامات قسمت سوم این سریال سینمایی است.
سئوالات اساسی درباره ابهامات قسمت سوم همچنان پابرجاست و قسمت چهارم چون به ساختارهای قبلی وفادار نیست، سعی و تلاش میکند به بخشی از ابهامات قسمت سوم پاسخ دهد و تراژدی عاشقانه قسمت سوم را به یک سرانجام شیرین تبدیل کند.
«لانا واچوفسکی»پس از کارگردانی سه فیلم قبلی «متریکس» با خواهر کوچکترش، لیلی واچوفسکی، به صورت انفرادی اقدام به ساختن قسمت چهارم کرد. سه فیلم قبلی، «متریکس» محصول 1999 (هنوز بهترین فیلم از این مجموعه)، «متریکس دوباره بارگذاری شده» محصول سال 2003 و «انقلاب های متریکس» در سال 2003 هر کدام به صورت مجزا و حتی در کنار هم دارای کیفیت بیشتری نسبت به قسمت چهارم هستند.
«لانا واچوفسکی» با همکاری «دیوید میچل» و «الکساندر هیمون»، «رستاخیزها » را نوشتهاند. این گروه برای نگارش قسمت چهارم هیچ توجه خاصی به این مسئله مهم ندارند که احتمالا بسیاری از مخاطبان «رستاخیزها...» اولین فیلم «متریکسی» را تماشا نکرده و شاید عده بیشماری رخدادههای گذشته این فیلم را به یاد نیاورند.
تقریباً هیچ تلاشی در «رستاخیزهای متریکس» برای توضیح آنچه در فیلمهای قبلی «متریکس» رخ داده، وجود ندارد. وقتی شخصیتهای آشنا در «رستاخیزها...» ظاهر میشوند، بینندگانی که تازه وارد جهان این فرنچایز میشوند، درکی از ارتباط این شخصیتها با داستانهای قبلی نخواهند داشت، مگر اینکه بدانند این شخصیتها در فیلمهای قبلی «متریکس» چه اثری بر روند رویدادها داشتهاند. برخی از صحنههای فلاش بک در «رستاخیزها... » وجود دارد، اما نویسندگان برای توضیح هدف شخصیتهایی که در فلاشبکها نشان داده میشوند، ضرورتهای روایی را نادیده میگیرند.

یکی دیگر از اشکالات پرسوناژ «توماس اندرسون» در مقام نئو (با بازی کیانو ریوز) این است که دیگر قهرمان منتخبی تحت عنوان (The One) نیست و این اشکال با احیای ترینیتی همچنان به دوگانگی مفاهیم قبلی در سه نسخه اول دامن میزند. «نئو» تبدیل به شخصیتی میشود شبیه« داگلاس کوئید» در کتاب یادآوری مطلق (Total Recall) که دو نسخه سینمایی از این کتاب با شخصیتی مشابه نئو در سالهای 1990 و 2012 ساخته شد. مسئله اصلی فیلم هم نبرد مداوم بر سر کنترل انسانها و موجوداتی است که در متریکس زندگی میکنند. این دوره بااحیای پرسوناژ «نئو» با سبک سهگانه متریکس هیچ وجه اشتراکی ندارد.
مهمترین وجه افسونگرسه گانه متریکس، یافتن پاسخهایی در جهان فیلم است که دنیای جایگزین شده با توهمی جمعی و القایی، واقعیت است یا یک واقعیت شبیه سازی شده ؟! در اولین فیلم «متریکس»، نئو یک مربی به نام مورفیوس (لورنس فیشبرن) داشت که به نئو اجازه داد بین مصرف قرص آبی یا قرمز یکی را انتخاب کند. قرص آبی تضمین میکند که نئو به زندگی سعادتمندانه اما متوهمی ادامه دهد، قرص قرمز سبب میشود وارد دریچه حقیقت شود و نئو قرص قرمز را انتخاب میکند.
در جریان نبرد نئو برای نجات جهان در اولین فیلم «متریکس»، نئو با جنگجوی دیگری به نام ترینیتی (کری-آن ماس) آشنا شد و این دلبستگی یک زوج گلادیاتوری را تشکیل دادند که مناسبات عاطفی بخش کوچکی از این رابطه را دربرمیگرفت.
بزرگترین دشمن آنها مامور اسمیت (هوگو ویوینگ) توانایی تغییر شکل و تبدیل به افراد دیگر (شبیه سازی از دیگران) را داشت. این یک جزئیات ضروری برای درک کمی از «رستاخیزهای متریکس» است، زیرا زمانی که نام مامور اسمیت برای اولین بار در فیلم با ظاهر مبدل آشکار میشود، مخاطبان باید بدانند که چرا این شخصیت در مجموعه اهمیت دارد و درک تازهای علیه مامور اسمیت و شوریدگیاش علیه سیستم متریکس را درک کنند.
در آغاز «رستاخیزها... » زمان زیادی صرف میشود تا نئو/توماس در موقعیت تازهای که برای او در متریکس باسازی شده تعریف شود. او در سانفرانسیسکو به عنوان یک طراح افسانهای و برنده جوایز بازیهای ویدئویی در شرکتی به نام «دییوس ماشین» (Deus Machina) با همکارانی بسیار جوان فعالیت میکند. توماس به این دلیل معروف است که یک مجموعه بازی ویدیویی پرفروش به نام «متریکس» را بر اساس تجربیات خودش طراحی کرده است.
گرچه توماس به اوج موفقیت در این صنعت دست یافته ، اما متواضع و فروتنانه با سایرین رفتار میکند. شریک تجاری بلندپرواز و حریص او اسمیت (با بازی جاناتان گروف)، توماس را ترغیب کرد تا قسمت چهارم سری بازی های ویدیویی «متریکس» را بسازد. اسمیت اشاره میکند که شرکت مادر «دییوس ماشین» (Deus Machina)، برادران وارنر است. در مورد شریک تجاری اسمیت، اهمیت نام آنقدر واضح است که وقتی افشاگری بزرگ در مورد این شخصیت مطرح میشود، جای پرسشی باقی نمیماند.
با گذشت یک ساعت از زمان فیلم «رستاخیزها... » روایت همچنان پوستاندازی نمیکند و نقطه عطفی در فیلم نیست و همچنان مولفان روی این مسئله تاکید دارند که توماس از یک «توهم» بیدار شده است. او در دفتر رواندرمانگرش (نیل پاتریک هریس) مینشیند و رخدادهای اطراف خود را توضیح میدهد و به نظر میرسد او همه چیز را در مورد توماس میداند. صحنهای در فیلم وجود دارد که توماس/نئو در آینه نگاه میکند و متوجه میشود که ظاهر فیزیکی او، آن چیزی نیست که فکر میکند. او برای بسیاری از مردم مانند یک مرد مسن (با بازی استیون روی) به نظر میرسد.
این فیلم فاقد ویژگی کشف و شهود برای شخصیتها در متن روایت است و این موضوع که برای توماس/نئو که چه چیزی واقعیت دارد و چه چیزی واقعیت ندارد، اهمیت حماسی و دراماتیک خود را از دست داده، چون این گزینه نمایشی، مسئله متریکس اول است که اصرار به نمایش دوباره آن به تکراری بودن محتوا دامن میزند و موجب فروکاست مسئله متریکس چهارم به متریکس اول میشود.
از سوی دیگر آنقدر لایههای روایی غیرمرتبط در فیلم ارائه میشود که اهمیت بودن یا نبودن در متریکس از دست میرود و فیلم با خرده روایتهای فرعی عمدا بینندگان را گیج میکند. این حقهها نمیتواند چرخشی دراماتیک ایجاد کند و گره گشایی نهایی در پایان فیلم چندان تعجبآور نیست، زیرا فیلم بارها آن را تلگراف میکند.
هویت توماس بهعنوان نئو مدتهاست که مخفی شده، زیرا اکثر مردم فکر میکنند نئو مرده است. با این حال، یک هکر کامپیوتر جوان به نام باگز (با بازی جسیکا هنویک) متوجه شده که نئو زنده و سالم است.
در فلاش بکها، باگز میگوید که در حالیکه به عنوان یک شوینده پنجره آسمان خراش کار میکرده نئو را در حالی که می خواست از ساختمان بلندمرتبه ای در نزدیکی او به پایین بپرد را در کالبد مرد دیگری مشاهده کرد. باگز شاهد پریدن نئو از ساختمان و زنده ماندنش بوده، بنابراین باگز از آن زمان در تلاش برای یافتن نئوست.
در فیلمی مانند «رستاخیزها...»، باگز یک هکر معمولی پنجرهشوی نیست. او مهارتهای رزمی در سطح یک سرباز فوق العاده را داراست و یک دستیار هکری به نام سکویا (با بازی توبی آنوومر) دارد که اپراتور واقعیت مجازی و مسئول کشف واقعیتهای جایگزین است.
مخاطب در فیلم چهارم نباید برای هویت شخصیتهای جدید معرفی شده در «رستاخیزها...» از جمله باگز انتظار توضیح منطقی داشته باشد و بیشتر به نظر میرسد که سازندگان فیلم در طول مسیر خود خرده روایتهایی را صرفا بر اساس شخصیتها خلق کردهاند که کارکردی دراماتیک در طول فیلم ندارند. باگز نئو را پیدا میکند و با یافتن او معادلات مبارزه بر هم میریزد. او این وظیفه را بر عهده میگیرد که «محافظ» او باشد.
یکی دیگر از افرادی که نئو را پیدا میکند نسخه جوان مورفیوس (یحیی عبدالمتین) است که به طور پیش بینی شده و بسیار کاریکاتوری نئو را در مقابل انتخاب قرص قرمز و آبی قرار میدهد.
اما مبنای «متریکس» چهارم، ارجاع به سه فیلم قبلی است، «معمار» در قسمت دوم اشاره میکند میداند که زندگی نئو خلل و رخنهای پیش بینی نشده در ساختار متریکس است و هر بار این اشکال روند طبیعی متریکس را بر هم خواهد ریخت و حق انتخاب به نئو داده میشود تا میان نابودی نسل بشر و زندگی با ترینیتی یکی را انتخاب کند. نئو گزینه همراه با ترینیتی را نادیده میگیرد. مبنای متریکس چهارم رستگاری در همراهی با ترینیتی است که با گفتههای معمار در قسمت دوم متریکس تعارض فراوانی دارد.
یک روز، توماس/نئو با یکی از همکاران ش«دییوس ماشین» به نام جود گالاگر (با بازی اندرو لوئیس کالدول) در یک کافیشاپ نشستهاند که توماس/نئو ترینیتی را میبیند و جود متوجه میشود که توماس/نئو به ترینیتی خیر مانده است. با این حال، توماس/نئو به جود وانمود میکند که قبلا هرگز با ترینیتی ملاقات نکرده است.
توماس/نئو خجالتی است و «جود» تصور میکند این خیرگی توام با تمرکز یک «داژو» است اما ترتیب یک آشنایی مقدماتی را میدهد. حافظه ترینیتی مسدود یا پاک شده، زیرا وقتی نئو شروع به صحبت با او میکند، چیزی را به یاد نمیآورد. او اکنون به عنوان زنی با هویت تیفانی زندگی تازهای را پشت سر میگذارد و برای امرار معاش موتورسیکلت تعمیر میکند. بعداً توماس/نئو و ترینیتی/تیفانی دوباره در همان کافی شاپ ملاقات میکنندو تیفانی میگوید که تصور میکند شبیه ترینیتی در بازی های ویدیویی «متریکس» است.
این اولین نشانهای است که ممکن است ترینیتی/تیفانی بارقهای از تشخیص گذشته را نشان دهد که شاید زندگی دیگری با نئو داشته که مدتها مدفون شده است.
چرا متریکس چهارم به سطحیترین نسخه این مجموعه تبدیل شد؟!
نئو میخواهد ترینیتی را از وضعیتی که حافظه او مسدود شده نجات دهد و او را به زندگی بازگرداند. در طول مسیر او با افراد و موجوداتی که میخواهند او را در این تلاش متوقف کنند، درگیر میشود. باگز و مورفیوس در این مسیر نئو را همراهی میکنند. همچنین لکسی (با بازی ارندیرا ایبارا) و برگ (با بازی برایان جی. اسمیت) که همگی از خط مونتاژ آژانس مدلینگ آمدهاند، برای کمک به نئو، جنگجویان جوان و خوشتیپی حضور دارند.
اگر هدف عوامل و نگهبانان در فیلمهای «متریکس» را نمیدانید، «رستاخیزهای متریکس» را نادیده بگیرید. اگر نمیدانید نیوب (با بازی جادا پینکت اسمیت) و ساتی (با بازی پریانکا چوپرا /جوناس در بزرگسالی) چه کسانی هستند و چرا برای حماسه «متریکس» مهم هستند، «رستاخیزهای متریکس» را نادیده بگیرید. اگر به تفاوتهای بین کشتیهای جنگی نبوکدنزار، چکش و لوگوس اهمیتی نمیدهید، از«رستاخیزهای متریکس» بگذرید، به زبان ساده: «رستاخیزهای متریکس» می تواند برای هر کسی که طرفدار سرسخت و وسواسی «متریکس» نیست، بیگانه باشد.
گاهی اوقات، مردم فقط برای استراحت ذهنی خود به دنبال تماشای یک فیلم علمی تخیلی پر از اکشن با پایانهای خوش هستند و متریکس این میزان از سرگرمی به چنین مخاطبی خواهد داد اما تماشاگرانی که میخواهند دنبالهای پرمغز و جستجوگر را مثل سه قسمت قبل دنبال کنند باید قید تماشای نسخه چهارم را بزنند.
بنابراین اگر سه فیلم قبلی «متریکس» در «رستاخیزهای متریکس» بهتر تفسیر و توضیح داده میشد، بسیاری از این ارجاعات درنسخه جدید ابعاد تأثیرگذار بیشتری داشتند. با این حال، فیلمنامه و حتی تدوین همچنان سختگیرانه بر اساس ارجاعات شکل گرفتهاند.
در میان صحنههای اکشن «رستاخیزها... » یادآوری ترینیتی هیچ نسبت ارگانیک و ساختاری با اکشن متریکسی مرسوم ندارد ، در این صحنه پلیسهای مجازی دور هم ایستادهاند و گویی جلسهای با الگوبرداری از شام آخر تشکیل دادهاند و بخش عمدهای از آنچه که مبنای بحثها درباره تاریخ مشترک شخصیتها درباره متریکسهای قبلی مطرح میشود، کاملا بیمعنی است.
جلوههای بصری یکی از بهترین عناصر «متریکس» وجوه حماسی نسخه چهارم را تقویت نمیکند. جلوههای بصری در سهگانه قبلی به این دلیل لحن حماسی متریکس را تقویت میکرد چون گزارههای مهمتری همچون قابلیت شخصیتها، سفرقهرمان برای کشف حقیقت و عناصر دراماتیک لایه اول فیلم را دربرمیگرفت. در قسمت چهارم شخصیتها سادهانگارانه خلق شدهاند و علاوه بر آن اجرای بازیگران نسخه چهارم متریکس بسیار ضعیف است.
در سرتاسر فیلم، ریوز به نظر میرسد که در حال خوابگردی دیالوگهایی که برایش نوشته شده را بر زبان میآورد و تمام ویژگیهای ابرقهرمانانه از او گرفته شده، در صورتیکه بخشی از هویت متریکس ریشه در شخصیت نئو دارد.
آیا صرف داشتن یک قهرمان عاشق پیشه که انرژیهای فراوانی را به واسطه یافتن عشق قدیمی خود بدست آورده و لحظاتی انرژیک شبیه اکشنهای سیرکی سینمایی اخیر هالیوود را تکرار میکند، میتواند علاقهمندان این فرنچایز کلاسیک شده را قانع کند؟
«رستاخیزها ...» آنقدر شیفته ترفندهای علمی-تخیلی و تکنولوژیکی شده است که از ایدئولوژی محوری سه قسمت نخست فاصله گرفته به طوری که نمیتواند داستان به اندازه سه قسمت قبلی گسترش دهد و تاریخچههای ضروری و بین فردی درباره بسیاری از شخصیتها در تاریکی رها میشود.
بینندگانی که قبل از دیدن «رستاخیزها...» همه چیز را در مورد شخصیتهای آشنای «متریکس» میدانند، ممکن است از پایان پرابهام متریکس سوم که هزاران تفسیر فلسفی دربارهاش نوشته شده راضیتر باشند تا آن پایانی که در قسمت چهارم میبینند.
زمانی که ترینیتی با نئو در فضای متریکس پرواز میکنند یک ارجاع متنی میتواند تمامی محتوای قسمت چهارم فیلم را به چالش بکشد. قسمت سوم با پیروزی در متریکس و شکست ابرقهرمان در جهان واقعی در میان ماشینها همراه شد. نئو و ترینیتی که تراژدی شکسپیری و لحن حماسی و فلسفی سه گانه اول را رقم زدند، حالا مثل دو کبوتر عاشق پیشه در پایان قسمت چهارم با هم پرواز میکنند تا شکوه و عظمت قسمت چهارم به عاشقانههای دبیرستانی سالهای اخیر هالیوود تبدیل شود. این سکانس پرواز نئو انسان «ابر انسان» شده در جهان متریکس را به سوپرمن دست چندمی تقلیل میدهد و طبیعی است مارولیسم بر فیلم متریکس سایه میاندازد.