اعتماد مثل عشق است، انسان را کور می کند. خیال انسان را از جایی راحت می کند که از قضا از همانجا تیغ خواهد خورد. همچنان که عشق، پیوند و پیمان با شریک زندگی و نیمه گمشده است، اعتماد نام دیگر «بیعت» میان دو «رفیق» است. آنچنان که خیانت سر پیمان عاشق و معشوق را ذبح می کند، نارو زدن هم قاتل بیرحم رفاقت است. «قطب شمال» در همان سکانس آغازین، گزنده ظاهر می شود و خبر از یک فاجعه می دهد: فاجعه در روابط انسانی. جایی که «سامان»(امیرحسین فتحی) که طاقت تغزل میان عاشق و معشوق(همایون و ارغوان) را نمی آورد و رفیق بیستساله را پی نخود سیاه می فرستد، تا با اعتراف به سینهسوخته بودن از عشق ارغوان، پرندهی نشسته بر بام همایون را جلد خود کند. این صحنهای ظاهرا «عشقی» از فاجعهی ذبح رفاقت است

هیچ منفعتی، بی زحمت نیست، و سود و مزیت قلمبهای که ساده و در زمان کوتاه به دست می آید، در ذات خود آتش سوزانندهای است که دیر یا زود، خواهد سوزاند. تنها سادهدلان و خاماندیشان هستند که گمان می برند منفعت بیزحمت و بالا رفتن دو تا یکی از و دوان دوان از پلههای موفقیت، «حق» آنهاست، "چون با با بقیه فرق می کنند و جزو استثنائات هستند." ترکیب سمّی-اسیدی خاماندیشی و غرور، دقیقا همان چیزی است که «همایون»(بهادر زمانی) را از اسب بر زمین می زند و در عرض یک شب، از عرش به فرشش می کشد.

آدم ضعیفالنفس، آفت است. با آفت، نباید و نشاید که رفاقت کرد، چون ریشه انسان را خشک می کند. انسان ضعیفالنفس، بالذات و بالطبع، طمعکار است، چون این اندازه شهامت وحرّیت ندارد که رو در رو و صریح حرف قلب خود را بزند و پای تبعات آن نیز بایستد، پس در سایه کمین می کند؛ نامردانه زخم می زند و به انتظار ضعیف شدن طعمهاش می نشیند

از سوی دیگر، چون بر احساس و عاطفه و بنیش خود تسلط ندارد و از این رو، بندهی هوای دل است و در راه برآوردن هوای دل، «رفیق» و «دوست» و «برادر» نمی شناسد. با «حسود» هم نباید عهد رفاقت بست. حسود کسی است که از بیماری حسد، دلش سیاه شده است و از این رو، خوشی و خیر و صعود دیگران، هر اندازه به حق و هر اندازه حتی کوچ باشد، بر او گران می آید و زهر کینه را در وجودش ترشح می کند. شوخی خرکی و تفریح و «خلاف» کردن دو نفره، الزاما نشانههای رفاقت تورَگی و فابریک نیست! متاسفانه معنی رفاقت هم در این دوران، قلب شده است.

و «سامان»(امیرحسین فتحی) مصداق اتمّ چنین انسان ضعیفالنفسی است که با هر بار اظهار عشق به نامزد «بهترین» دوستش، نفرینیتر می شود، چرا که شکستن پیمان، آن هم پیمانشکنی با «رفیق» و چشم طمع داشتن به معشوق او، حتی در ساز و کارهای طبیعی(آن چیزی که در ادبیات ودایی، کارما نام دارد)، بیپاسخ نخواهد ماند، بگذریم از این که او با هر بار غزل عاشقانه در گوش ارغوان خواندن، تنها خود را در چشم او رذلتر و متعفنتر می کند.

تم «انتقام» همواره یکی از جذابترین آثار هنری را رقم زده است و به لحاظ روایی، ظرفیتهای دراماتیک بالایی برای عرضه دارد: اعتماد، عشق، خیانت، پیمانشکنی، نبرد خیر و شر و البته «مجازات خائن».
انتخاب چنین بنمایهای برای یک سریال، که زمان کافی برای پخته شدن ماجراها، عواطف و شخصیتها در اختیار نویسنده و کارگردان می گذارد، انتخاب هوشمندانهای است، چرا که به تصویر کشیدن اثرگذار و برانگیزانندهی مفاهیمی چون «خیانت» و «انتقام» محتاج زمان بیشتر و جزییات بیشتر است. به هر حال، طبق آن ضربالمثل لاتین، «انتخاب غذایی است که بهتر است سرد سِرو شود.!» تازه در نظر بگیرید که یکی از مشهورترین و محبوبتر رمانهای کلاسیک، یعنی «کنت مونت کریستو» دستمایهی اقتباس فیلمنامهی «قطب شمال» قرار گرفته است. نفس اقتباس ادبی برای ساخت اثر تصویری، می تواند یک مزیت ویژه برای امین محمودی یکتا، کارگردان «قطب

رفاقت را با «پول» و «جنس مخالف» باید محک زد، اگر سربلند بیرون آمد، «رفاقت» است، وگرنه باید به دیوار کوبید. و آی، سر «سامان» عجب به دیوار کوبیدن دارد!

تم «انتقام» همواره یکی از جذابترین آثار هنری را رقم زده است و به لحاظ روایی، ظرفیتهای دراماتیک بالایی برای عرضه دارد: اعتماد، عشق، خیانت، پیمانشکنی، نبرد خیر و شر و البته «مجازات خائن».
انتخاب چنین بنمایهای برای یک سریال، که زمان کافی برای پخته شدن ماجراها، عواطف و شخصیتها در اختیار نویسنده و کارگردان می گذارد، انتخاب هوشمندانهای است، چرا که به تصویر کشیدن اثرگذار و برانگیزانندهی مفاهیمی چون «خیانت» و «انتقام» محتاج زمان بیشتر و جزییات بیشتر است. به هر حال، طبق آن ضربالمثل لاتین، «انتخاب غذایی است که بهتر است سرد سِرو شود.!» تازه در نظر بگیرید که یکی از مشهورترین و محبوبتر رمانهای کلاسیک، یعنی «کنت مونت کریستو» دستمایهی اقتباس فیلمنامهی «قطب شمال» قرار گرفته است. نفس اقتباس ادبی برای ساخت اثر تصویری، می تواند یک مزیت ویژه برای امین محمودی یکتا، کارگردان «قطب شمال» به حساب آید، به شرطی که نویسندگان سعی بلیغی در آداپته کردن و بهروزسازی خطوط اصلی داستان انجام داده باشند. قسمتهای بعدی «قطب شمال» عیار این موفقیت را روشن خواهد کرد.

«قطب شمال» در قسمت نخست با یک شوک به مخاطب به پایان می رسد. سقوط ناگهانی غزال(آناهیتا درگاهی) از بالای ایوان، به نوعی یقهی تماشاگر را می چسبد که داستان تازه آغاز شده و «همایون» هنوز باید تاوانهای سنگین بابت سادهدلی و «اعتماد» بلاهتبار خود بپردازد.

از حق نباید گذشت که تیتراژ و موسیقی آغازین «قطب شمال» بسیار یونیک و تاثیرگذار از کار درآمده، به ویژه موسیقی بامداد افشار که کلاس کاری و امضای شخصی خود را یافته است.
به هر روی، اکبر تحویلیان، تهیهکنندهی قدیمی تلویزیون، با کادری جوان و پرانگیزه و البته استفاده از جذابیت حضور چهرهای چون فرزاد فرزین، حضوری قدرتمندانه در شبکهی نمایش خانگی را هدفگذاری کرده است. گام اول «قطب شمال» نسبتا محکم و جذاب برداشته شد و بیتردید با انتشار قسمتهای بعدی و ورود به بنمایهی اصلی داستان(یعنی چگونگی کمر راستکردن دوباره همایون از زیر بار فاجعه و بر سر جای نشاندن دشمنان و «خائنان»)، تنور سریال داغتر هم خواهد شد.