
روزپلاس: فرقی نمی کند اولین بارت باشد یا نه، دیدار آقا در مراسمات حسینیه امام خمینی(ره) تجربه ای است که اگر بارها هم آن را بدست بیاوری بازهم دوست داری دعوت شوی، روی زیلوهای آبی راه بروی، در صفوف جا پیدا کنی، خیره بمانی و چشم برنداری تا اولین نفر چشمانت به دیدار ماه روشن شود....
صدایم جان می گیرد
تلفن زنگ خورد،آخر هفته بود و تعطیلات! اسم سردبیرم که روی گوشی افتاد غرو لندی کردم و پیش خود گفتم تعطیلات پر! استرس که می گیرم صدایم آرام می شود. امر بفرمایید؟
شما دوست داشتید دیدار آقا بروید دیگر؟
صدایم بلند شد و جان گرفت! بله بله ... پس انشالله یکشنبه تشریف ببرید! صدایم را صاف کردم، دخترم چه طور؟
دوست دارم حضرت آقا را ببینم…
قبلا سپرده بودم که او هم با همان سن و سال کمش مثل من بیتاب است. این را وقتی فهمیدم که روی شیشه کمد اتاقش با دست خط اول دبستانیاش نوشته بود «دوست دارم حضرت آقا را ببینم!»
از اینکه عشق دیدار داشت خوشحال بودم اما کاری از دستم برنمی آمد. به گمانم این شور و اشتیاق از دیدن فیلم هایی که موید رفتار پدرانه آقا با کودکان شهدا بود، بیشتر شد. انقدر که طفلک چند باری آرزوی شهادت پدرش را هم کرد.
امان از جشن تکلیف دختران ۹ساله و نمازشان پشت سر رهبری که دل همه کودکانمان را برد. آنقدر که منتظر است ۹ساله شود و پشت آقا نماز بخواند. اصلا تکلیف شدن را مشروط به نماز خواندن پشت سر آقا میداند.
همین اواخر دوباره پیگیر دیدار آقا شده بود، گفتم مادر جان الان دیگر شرایط فرق کرده، مراقبتها بیشتر است و هر کسی را اجازه دیدار نمیدهند! اما چند هفته ای نگذشت که دقیقا برعکس کلامم ثابت شد. در شرایطی که گمان می کردم خطیر است و نباید رهبرمان جلسهای عمومی داشته باشند تا چشم بد از ایشان دور باشد، نه فقط من به عنوان خبرنگار بلکه دیدار دختر هم محقق شد. آن هم چه دیداری، رهبرمان با همان اقتدار با چفیه زیر عبا، با انگشتر فیروزه بر دست، از درب وارد شدند و نگاه مهربان شان را بین مردم تقسیم کردند.
امروز آقا به حسینیه امام خمینی(ره) میآیند؟
هر دو چفیه مان را سر کردیم، چادر عراقی ش را درآورد و نصف شیشه عطر رویش خالی کرد! به امید اینکه شاید در این شلوغی ها به آقا نزدیک شود، با اینکه هوا گرم بود اما بوی خوب می آمد، اکثرا مشکی پوش بودند.
از گیت های بازرسی عبور که کردیم، خیال دخترم راحت شد که اسمش هماهنگ شده و خندهای به صورتش نشست. به قسمت پذیرایی رسیدیم. همه چیز مثل قبل. داخل که شدیم ما را راهنمایی کردند. برخی سرودی از امام رضا زمزمه می کردند. یکی دو تا کودک از دل جمعیت شعار می دادند. ابالفضل علمدار، خامنه ای نگهدار.
چند نفر از برزگان جمعیت که مادر شهید بودند، جهت احترام جلوی نرده ها آوردند.
به جای صحبت با مهمان ها مشغول پاسخگویی به سوالات دختر شدم. پس آقا کی میآیند؟ اصلا میآیند؟ کاش می گذاشتند گوشی بیاورم با آقا سلفی بگیرم! در دلم گفتم اگر سردبیر میدانست کل روایت من از نگاه دخترک میشود، هیچ وقت پیگیر حضور این بچه نمیشد! اما چه ایرادی دارد ، الحمدالله دهه نودی ها پابه پای ما دهه شصتی ها مشتاقند... هر دو جنگ تحمیلی دیده ایم و دیگر این وروجک ها هم بچه جنگ هستند!
خانواده شهدای جنگ تحمیلی اخیر همدیگر را پیدا میکردند
حواسم را می دهم به بانوان اطرافم. اکثرا از خانواده شهدای جنگ تحمیلی اخیر هستند ،بار اولشان است. چقدر دوستشان دارم و از دیدارشان خوشحالم.. اینها خانواده لشکر خدایند..در چشمانشان هم غم هست هم شوق، شوق دیدار فرمانده ای که گفت نترسید خدا با ماست.. و مغرورند به اینکه عزیز شهیدشان جزو لشکر این فرمانده بود.. یکی از خانمهایی که مسئول نظم و امنیت حسینیه بود کنارمان نشست، از بسیج بانوان بود. دختری به او گفت: «خوش به حالتان! چه شغل خوبی دارین، دائم آقا را می بینید»؛ فرزند شهید بود، شهید جنگ ۱۲ روزه. عکس پدرش را آورده بود و دائم می بوسیدش.
دو فرزند شهید همانجا با هم رفیق شدند. خودکار نداشتند که شماره یکدیگر را بگیرند، شماره را تکرار می کردند تا در ذهنشان ثبت شود. از پدرشان برای هم می گفتند یکی دانشجو بود و دیگری مدرسهای.
سمتی دیگر سه دختر قد و نیم قد را دیدم. پدرش کارمند زندان اوین بود. آخرین فرزندشان یکساله بود و دائم سرو کول مادر می نشست، چقدر جای پدر خالی است!
یک خانم دیگر عکسی پنج نفر از خانوادهی شهیدش را در دست گرفته بود. خانواده هستهای که توسط دشمن صهیونیست شهید شده بودند.
کنارم دو دختر همسن و سال نشسته بودند، دختر خاله بودند. گفتم چه کسی از خانوادهتان شهید شده؟ گفت ما پکیج مان کامل است: مادر، برادر و پدر. تسبیح ام البنین در دستش بود. عکس پدر و برادرش را به آن آویزان کرده بود.
پسری شش یا هفت ساله جلوی من و آن طرف میله ها نشسته بود.
کودک خسته بود و کلافه. بهانه می گرفت.
از او پرسیدم فرزند شهیدی؟ سرتکان داد. مادرش می گفت همسرش در فراجا شهید شد.
خواهر شهید معظمی گودرزی را هم دیدم. همان شهیدی که توان حرف زدن نداشت و نهایتا روی برگه از اطرافیانش حال آقا را جویا شد و خیالش که راحت شد، برای همیشه آرام گرفت. آرامشش را حالا میفهمم، زمانی که درب حسینه باز می شود..
چشممان به دیدار ولیامر مسلمین جهان روشن شد
دربی باز میشود و رهبرمعظم انقلاب وارد میشوند. بلند می شوم، صدای تکبیر وشعار و صلوات زیاد می شود. دخترم می خواهد بغلش کنم، تمام تلاشم را می کنم تا ببیند، تا شاید بتوانم بعد مراسم شیرینی اولین دیدار را از او بگیرم.
آقا با همان آرامش همیشگی با نگاهشان خوش آمدی می گویند، و سرشان را به هر طرف می چرخانند تا خیالمان راحت شود که همه ی ما را دیدند.
قاری قرآن می خواند، موقع تلاوت فقط آقا را نگاه میکنم. اما ایشان سرشان به سمت قاری است و تمام و کمال در آیه های حق اند. بعد از آن نوبت مداح رسید .سید مجید بنی فاطمه دلمان را امام رضایی کرد.
آقا به جایگاه می آیند و همه سر تا پا گوش می شوند
آقا سخنان شان را در در دو بخش تقسیم کردند. سالرزو شهادت امام رضاست و ولی مان، امام رئوف را ولینعمت ایرانیان می خواندند و بخش اول صحبت را به تسلیت شهادت امام هشتم و بیان تأثیر برجسته سفر آن امام به خراسان، می گویند.
رهبرمان در بخش دوم سخنانشان به مسائل روز، به ویژه جنگ تحمیلی ۱۲ روزه و برنامههای شکست خورده دشمن، اتحاد مقدس میان مردم و از برنامههای دشمن برای اختلاف افکنی میگویند. رهبری از اهداف شوم آمریکا سخن گفتند، از آن احمق ها و برنامه های احمقانه ترشان، از آن جلسه ای که آن ایرانی خاک بر سر هم در آن حضور داشت، ولی بنازم خدا را، که چگونه محاسبات آن ها را به هم زد، محاسباتی که با پیشرفته ترین دستگاه های تحلیلی انجام شده بود، و چه دستگاهی پیشرفته تر از دستگاه عظیم خالق، که ملت مومن و غیرتمند ما را انتخاب کرد برای درهم شکستن هیمنه پوشالی آنها.. هربار جزئیات اتفاقات این ۱۲ روز را در ذهنم مرور میکنم، دلم قنج میرود از ملتی که پشت حق ایستاد، فرماندهی که با شجاعت قوای نظامی را رهبری کرد، و خدایی که نیل را شکافت..
این مردم هربار با دیدن آقا توان دوباره میگیرند
بیانات رهبری با دعای خیر تمام میشود. ایشان بلند می شوند، دست تکان می دهند، جمعیت به سمت جلو هجوم میبرد. دخترم رو میله ها می رود و چند باری آقا جان می گوید...آقا برمی گردند و دستی تکان می دهند. کناری مان می گفت بگو آقا دعایم کن...
فضا پر میشود از صحبتهای غیررسمی. گپوگفتها ها تازه شروع می شود… بازار بحث های سیاسی داغ است،تحلیل می کنند و میگویند تاکید رهبری بر حمایت از رئیس جمهور و لزوم حفظ اتحاد وظیفهای بود که از سوی رهبری ابلاغ شد. از آینده میگویند. روحیهها الحمدلله بینظیر است … این مردم هربار با دیدن آقا توان دوباره میگیرند ..
خادمان سبز پوش حرم امام رضا. نباتی هم از آستان قدس رضوی در دستان فرزندم می گذارند، تا لذت دیدار را برایش دوچندان کنند.
*ملیحه اسناوندی