داستان جالب مادر و پسری که پس از ۱۲ سال به هم رسیدند+عکس

تنها ٧ ‌سال داشت. از مدرسه تعطیل شد اما مسیر خانه‌اش را اشتباهی رفت. به ‌خاطر یک فکر بچگانه، راهش را تغییر داد تا کمی دیرتر به خانه‌شان برود. همین فکر، مسیر زندگی‌اش را برای همیشه عوض کرد.
کد خبر: ۶۹۸۰۰
تاریخ انتشار:۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۶ - 06 February 2018
به گزارش روزپلاس؛«شهروند» در ادامه نوشت: سالار راه خانه‌شان را گم کرد و ١٢ ‌سال از خانواده‌اش دور ماند. آرزو داشت برای یک‌بار هم که شده، مادر و پدرش، برادرانش و خانه‌شان در شهریار را ببیند. اما به هر دری زد، فایده‌ای نداشت. در بچگی تنها مانده بود. باید زندگی می‌کرد. شب‌ها در خیابان‌ها می‌ماند و روزها به دنبال فکر راه چاره‌ای برای ادامه زندگی‌اش بود، تا این‌که وقتی به خودش آمد، به کرج رسیده بود و کارگری می‌کرد.

سالار پس از آشنایی با یک مرد توانست کار پیدا کند و زندگی‌اش را بگذراند اما هیچ‌وقت خانواده‌اش را فراموش نکرد. بدون شناسنامه روزها و شب‌ها کار کرد و در این میان تمام تلاشش را کرد تا شاید ردی از خانواده‌اش پیدا کند. از آن‌طرف پدر و مادر سالار هم به دنبال سرنخی از پسر کوچکشان بودند اما دیگر دیدن دوباره سالار برایشان به یک رویا تبدیل شده بود. ١٢‌ سال گذشت. سالار ٧ ساله که حالا دیگر یک پسر ١٩ ساله شده است، در نهایت موفق شد خانواده‌اش را پیدا کند. صبح دیروز اهالی روستای احمدآباد مشگین‌شهر، برای خانواده سلمانی جشن شادی برگزار کردند؛ جشن دیدار فرزند پس از گذشت ١٢ سال.

حالا دیگر من هم خانواده دارم

سالار حالا دوباره می‌خندد. دیدن مادرش، پدرش، برادرانش و خانه قدیمی‌شان در دوران بچگی، همه‌وهمه رویاهای او را به واقعیت تبدیل کرده‌اند؛ رویایی که سالار تصور می‌کرد هیچ‌وقت به آن دست نمی‌یابد. حالا سالار در میان موج شادی هم‌روستایی‌های دوران بچگی‌اش، خانواده خود را در آغوش گرفته و با هم اشک شوق می‌ریزند. سالار در حالی‌ که صدایش از خوشحالی پایان ١٢‌ سال دوری می‌لرزد، ماجرای این چند سال را روایت می‌کند:

چی شد که گم شدی؟

من در واقع راه خانه‌مان را گم کردم. آن روز را کاملا به خاطر دارم. ٧ ساله بودم. از مدرسه به خانه برمی‌گشتم. کمی از دست پدرومادرم عصبانی بودم. برای همین با خودم گفتم چند ساعت به خانه برنگردم. همین‌طور راهم را کج کردم و رفتم. آنقدر رفتم تا دیدم در یک‌ جای دیگر هستم؛ جایی که اصلا نمی‌شناختم. خانه‌مان را گم کرده بودم. خیلی گریه کردم. انگار کلی از خانه و محله‌مان دور شده بودم. شب را در خیابان ماندم، ترسیده بودم، اما هرچه سعی کردم نتوانستم خانه‌مان را پیدا کنم. با همین وضع حدود ١٥ روز در خیابان‌ها بودم. وقتی خیلی گرسنه می‌شدم، از مردم کمک می‌خواستم تا بتوانم شکم خودم را سیر کنم. سردرگم مانده بودم، حتی پیش پلیس هم نرفتم. ترسیده بودم. تا اینکه با یک پسر جوان آشنا شدم. او وقتی وضع مرا دید، به من کمک کرد. مرا به کرج برد. کار یادم داد و من کارگر ساختمانی شدم و به زندگی‌ام ادامه دادم.

چطور نتوانستی خانه‌تان را پیدا کنی؟

من وقتی تقریبا ٥ یا ٦ ساله بودم، به‌ خاطر افتادن از بلندی سرم ضربه خورد. هنوز هم آثار زخم روی سرم است. بعد از آن حافظه‌ام کمی دچار مشکل شد، حتی در درس‌هایم هم ضعیف بودم. چیزی یادم نمی‌ماند. همه چیز را فراموش می‌کردم. دلیل اینکه دیگر نتوانستم خانه‌مان را پیدا کنم، همین بود. حافظه‌ام یاری نمی‌کرد، حتی در این سال‌ها زبان مادری یعنی ترکی را هم فراموش کردم.

بعد از این‌که کار پیدا کردی، چه شد؟

زندگی‌ام را ادامه دادم. دوری از خانواده‌ام خیلی سخت بود، حتی شناسنامه و مدارکی هم نداشتم. فقط کار می‌کردم و خرج خودم را درمی‌آوردم.

چه کارهایی می‌کردی؟

کارگری، کاشیکاری، سنگکاری. این اواخر هم در شرکت مواد غذایی کارگری می‌کردم.

خانه هم داشتی؟

نه، خانه‌ای نداشتم. شب‌ها در همان محل کارهایم می‌ماندم.

وقتی بزرگ‌تر شدی، سعی نکردی خانواده‌ات را پیدا کنی؟

همیشه سعی می‌کردم. از همان روز اولی که گم شدم، تمام تلاشم این بود که خانواده‌ام را پیدا کنم اما هیچ آدرسی نداشتم. وقتی با آن پسر آشنا شدم، او کمکم کرد و پیش پلیس رفتیم. حتی چند شب هم در کلانتری ماندم ولی خانواده‌ام پیدا نشد. هیچ‌وقت دست از تلاش برنداشتم.

هیچ آدرسی حتی از دوستان و بستگانت هم نداشتی؟

من خیلی بچه بودم. چیزی یادم نمی‌آمد. از طرفی تازه از مشگین‌شهر به شهریار آمده بودیم. اصلا آن منطقه را بلد نبودم. در مشگین‌شهر هم وقتی خیلی بچه‌تر بودم، زندگی می‌کردم. فقط می‌دانستم که یک خانه قدیمی در اردبیل داریم.

چه شد که خانواده‌ات را پیدا کردی؟

12 سال زندگی‌ام همین‌طور ادامه داشت تا اینکه یک‌نفر در پلیس امنیت تهران پیدا کردیم. از دوستان دوستم بود. وقتی گفت که خانواده‌ام پیدا شده‌اند، دست و پایم لرزید. حتی نتوانستم روی پاهایم بایستم. از خوشحالی نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم. روی زمین نشستم و از آنها خواهش کردم با مادرم تماس بگیرند. خودم نتوانستم حتی صدای مادرم را بشنوم. فقط گریه می‌کردم. آنها هم تماس گرفتند و خانواده‌ام به کرج آمدند. آنجا بود که برای نخستین‌بار دیدمشان.

وقتی خانواده‌ات را دیدی چه حسی داشتی؟

از خوشحالی فقط اشک می‌ریختم. برادرانم را در آغوش گرفته بودم و گریه می‌کردم. همه آنها بزرگ شده بودند. حتی یکی از برادرانم را اصلا ندیده بودم. او سه‌سال بعد از گم‌شدن من به دنیا آمده بود. اصلا باورم نمی‌شد بعد از این همه‌ سال، دوباره خانواده‌ام را می‌بینم. دیگر از بی‌کسی و تنهایی نجات پیدا کرده بودم. حالا دیگر من هم برای خودم خانواده‌ای دارم.

از این به بعد با خانواده‌ات زندگی می‌کنی؟

مجبورم برای سروسامان دادن به کارهایم دوباره به کرج برگردم ولی خیلی زود کاری در همین روستای خودمان به راه می‌اندازم و پیش خانواده‌ام برای همیشه می‌مانم. دیگر حتی طاقت یک لحظه دوری‌شان را هم ندارم.

١٢‌ سال رنج کشیدم

مادر سالار با خوشحالی از میهمانانش پذیرایی می‌کند؛ میهمانانی که برای جشن آمده‌اند. جشن دیدار پسری که آخرین‌بار او را در ٧ سالگی دید. حالا همان پسر ١٩ ساله است. مادر پس از ١٢‌ سال پسرش را در آغوش گرفته و برای دیدن دوباره‌اش خدا را شکر می‌کند. او در این‌باره می‌گوید: «پسرم ٧ ساله بود. تازه دو سالی می‌شد که از مشگین‌شهر به شهریار آمده بودیم. به دلیل کار شوهرم مجبور شدیم به آنجا بیاییم. آن روز بعدازظهر سالار به مدرسه رفت. با پدرش رفته بود اما وقتی پدرش برای برگشتن او به مدرسه رفت، سالار را ندید. بعد از آن پسرمان گم شد. هرچه به دنبالش گشتیم، فایده‌ای نداشت. تا یک‌ سال عکسش را در روزنامه چاپ کردیم. به پلیس آگاهی خبر دادیم ولی فایده نداشت. هیچ ردی از سالار نبود. نمی‌دانستیم باید چه‌کار کنیم. هر روز اشک می‌ریختم. دیدن دوباره پسرم برایم مثل یک رویا شده بود تا اینکه از دوری پسرم بیمار شدم. دیگر طاقت نیاوردم. نتوانستم در آن محله بمانم. سه سالی از ناپدیدشدن سالار گذشته بود که اصرار کردم به مشگین‌شهر و روستای خودمان برگردیم. دیدن آن محله، دوستان سالار و مدرسه‌اش مرا عذاب می‌داد. شوهرم هم قبول کرد و با هم به خانه قدیمی‌مان در روستای احمدآباد که سالار در آنجا به دنیا آمده بود، برگشتیم، اما باز هم دست از تلاش برنمی‌داشتیم. خودمان مرتب به دنبال سالار می‌گشتیم. پلیس هم کار خودش را ادامه می‌داد اما اثری از پسرم نبود. دیگر ناامید شده بودم اما یاد سالار همچنان با من بود. هیچ‌وقت فراموشش نکردم. تقریبا هر شب برایش اشک ریختم. دلم تنگ شده بود. زجر می‌کشیدم. اینکه نمی‌دانستم کجاست و چه می‌کند، آزارم می‌داد تا اینکه با ما تماس گرفتند و گفتند سالار پیدا شده است. اول باور نکردیم چون در این مدت به ما دروغ زیاد گفته بودند. حتی مزاحممان می‌شدند. برای همین شوهرم و برادرم می‌گفتند شاید این هم دروغ باشد اما حسی از درونم به من می‌گفت باید بروم. به دلیل همان حس راهی کرج شدیم. سالار را دیدم و همان لحظه اول قلبم لرزید. پسرم را شناختم. با اینکه دیگر ٧ ساله نبود، با اینکه بزرگ شده بود، اما فهمیدم او پسر خودم است. نمی‌دانستم از خوشحالی باید چه‌کار کنم. دوری به‌ سر آمده بود و من حالا پسر خودم را در آغوش گرفته بودم. حتی نمی‌توانم حال آن لحظه را توصیف کنم. از خوشحالی فقط گریه می‌کردم. آنقدر آن لحظه خوب بود که آرزو می‌کنم تمام مادران و پدرانی که گمشده‌ای دارند، به‌زودی آن لحظه را تجربه کنند.»

داستان جالب مادر و پسری که پس از ۱۲ سال به هم رسیدند+عکس


سایر اخبار
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
ارسال نظر
روایت تصویری
نگاه دوم
پیشنهاد سردبیر
پربازدیدها

محاکمه معاون مدرسه به جرم قتل یک زن و دو مرد

دستور مهم رئیسی درباره طلافروشان

ثبت نام برای فروش ۳ خودروی سایپا به تعویق افتاد | اطلاعیه‌ جدید سایپا

در پرونده چای دبش، دو وزیر سابق، معاون وزیر و سرپرست برخی نهاد‌ها احضار و تفهیم اتهام شدند/ مشخص شد که مهر جعلی و سربرگ جعلی درست شده/ محکومیت ساداتی‌نژاد به ۳ سال حبس

بازگشت لژیونر ایرانی به لیگ برتر/ مقصد ستاره گرانقیمت تیم ملی مشخص شد

امیرعبداللهیان: ایران تحولات افغانستان را از نزدیک و به دقت دنبال می‌کند/ مشکلات افغانستان پیچیده است

طلا دوباره اوج گرفت/ قیمت جدید طلا ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

برنامه ۳ بازی‌ پایانی استقلال و پرسپولیس و ۵ نامزد سقوط+جدول

تشکیل پرونده قضایی فساد مالی در یکی از باشگاه‌های کرمانی/ مسئولان سابق تحت تعقیب هستند

اجاق گاز باعث آسیب ریه‌ها می شود

احتمال ترور نتانیاهو به عنوان عامل اصلی کشیده شدن وضعیت اسرائیل به وضعیت فاجعه‌بار کنونی در بحبوحه جنگ غزه!/ مرده متحرک !

فراجا اعلام کرد: بازداشت پلیس متخلف

سرمربی سابق استقلال: برخی ها فوتبال حرفه ای را با فوتبال خیابانی اشتباه گرفته‌اند

پیش‌ بینی قیمت طلا و سکه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳/ سکه امامی از رشد قیمت در بازار طلا جا ماند

دلار به 1402 برگشت

روز «شنبه» به‌عنوان روز تعطیل جایگزین «پنجشنبه» تعیین شد

مصوبه شورای حقوق و دستمزد باطل شد

عملیات تخریبی «تکفیری»های فرهنگی علیه نرگس آبیار کارگردان پروژه‌های اقتباسی و خاص سوشون و بامداد خمار

پایانِ عمرِ «رای لیستی»/ رای دهندگان در‌ دور‌ دوم انتخابات هم به ترکیبی از چند لیست رای دادند/ کدام جناح پیروز انتخابات مجلس شد؟ + جزئیات نظرسنجی روزپلاس

شرایط استخدام معلمان بازنشسته اعلام شد

دیوید تیلور رسماً استارت زد/عکس

محاکمه معاون مدرسه به جرم قتل یک زن و دو مرد

همه دارندگان طلا، ارز، خودرو و مسکن مشمول مالیات شدند؟/ اعلام جزییات یک مصوبه مالیاتی

جزئیات قیمت امروز دلار و سکه در بازار تهران

رئیسی: دشمن دنبال ایجاد یاس و ناامیدی است/گفتمان ما عقلانیت انقلابی است نه دیپلماسی التماسی

«نقطه گیر» مذاکرات آتش‌بس کجاست؟/ دست‌های بسته و چالش‌های مهم نتانیاهو!

آغاز فروش فوق العاده و پیش فروش ۱۰محصول سایپا + قیمت ها و شرایط

جام قهرمانی ۲ بار به رئال‌‌ مادرید اهدا می‌شود

بن گویر، وزیر امنیت ملی اسرائیل بر اثر سانحه رانندگی مجروح شد

انتشار تصاویر و جزئیات جدید از فوت نیکا شاکرمی برای اولین بار/ بی آبرویی بی‌بی‌سی در پی انتشار اسناد پرونده

وقتی مزخرفات کارشناس اسرائیلی درباره ایران و ربع پهلوی تحلیلگر آمریکایی را به قهقهه و واکنش واداشت!

واکنش صدر اعظم آلمان بر پاسخ احتمالی رژیم صهیونیستی به ایران

بررسی سرمایه گذاری های اخیر مهدی فضلی/ خیز گلرنگ برای حذف اسنپ، دیجی‌کالا و فیلیمو؟/ جنگ قدرت در اکوسیستم استارتاپی

جا زدن پل‌های شناور به جای سامانه پدافندی/ احمق و احمق‌تر! / دروغ شاخدار به روایت تصویر

قانون مالیات بر عایدی سرمایه تغییرات گسترده ای داشته و صرفا اصلاح ایرادات شورای نگهبان نبوده/ این قانون برای کسانی است که می‌خواهند قدرت خریدشان را حفظ کنند

ستاره استقلال مشاور املاک خانه شد!

کارت بانکی ۶ بانک حذف می‌شود

دلار به 1402 برگشت

الحوثی: رژیم صهیونیستی بیمارستان‌های غزه را به گور‌های دسته‌جمعی تبدیل کرده است

روز «شنبه» به‌عنوان روز تعطیل جایگزین «پنجشنبه» تعیین شد

علائم جسمانی انواع اضطراب‌/ اضطراب اجتماعی چیست؟

قابل توجه صیانتیون و حامیان محدودکردن پلتفرم های خارجی/ حمله و توهین به دفتر رهبر انقلاب، توسط تندروها در ایتا

نقد و سیاست