شرط بندی حتی به قیمت زندگی !

مرز ترس و شجاعت کجاست؟ کدام نقطه است که ترس غلبه می‌کند تا شجاع‌ترین نباشی؟ شجاع‌ترین، همان است که تا انتهای هیجان می‌رود و ترس را پس می‌زند. پول‌ها را می‌گیرد و شرط را می‌برد. می‌خندد و دیگران غبطه می‌خورند.
کد خبر: ۲۱۲۱۶
تاریخ انتشار:۱۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۵ - 04 January 2017
به گزارش روزپلاس ، به نقل از روزنامه «ایران» ادامه داد: همیشه هم این‌طور نیست. آن روی سکه، مرگ است. سرد و سنگین. شجاع‌ترین، ممکن است سرش را روی ریل جا بگذارد. همان وقت که قطار با سر و صدا عبور می‌کند و دیگر صدا به صدا نمی‌رسد تا فریادهای دردآلود را بشود شنید. آخرینش سه ماه پیش بود. تازه‌ترین قربانی شرط‌بندی مرگ.

«ساعت 5- 4 بعدازظهر جمع می‌شوند. جوان هستند. 18، 19 ساله. همیشه نیستند. گاهی وقت‌ها. بیشتر پنجشنبه جمعه‌ها. یک نفر داور می‌شود و پول‌ها را جمع می‌کند. سرشان را می‌گذارند روی ریل. گاهی هم دراز به دراز می‌خوابند. می‌دانند قطار چه موقع رد می‌شود. این ساعت‌ها قطار اهواز است معمولاً. هرچه قطار نزدیک می‌شود، وضع بدتر می‌شود. می‌ترسند و سرشان را برمی‌دارند. آنکه آخرین نفر سرش را بردارد، برنده است. پول همه به او می‌رسد. گاهی چند نفر تماشاچی هم هست.»

مرد این‌ها را که می‌گوید، به ریل اشاره می‌کند. ردیف خانه‌های کوتاه و بلند، روبه‌روی خط آهن قرار گرفته‌اند. حایل‌شان با ریل، خیابان باریکی است. بعد نرده‌های سبز حریم راه‌آهن است. از نرده‌ها تا خط هم فاصله‌ای نیست. به اینجا می‌گویند، ته خط. سال‌هاست به همین نام معروف است.

مرد، نظافتچی زیر گذر است. حدوداً 60 ساله. می‌گوید: «سر این کار اتفاق هم زیاد افتاده. سه ماه پیش یک نفر مرد. برایشان عبرت نمی‌شود. خیلی کارهای دیگر هم می‌کنند. برایشان تفریح است. دور ریل را نرده کشیده‌اند که کسی نزدیک نشود اما آنکه دنبال این کارهاست، راهش را پیدا می‌کند. از همین جا که در باز است، می‌روند داخل، یا از روی نرده‌ها می‌پرند. کاری ندارد از آن بالا پریدن. اینجا خیلی اتفاق‌ها را به چشم دیده‌ام. این یکی دیگر نوبر است. اگر این‌ها کار و بار داشته باشند، این‌جوری نمی‌کنند. معتادها هم اطراف ریل پراکنده هستند. پشت درخت‌ها. معتادها اما حال این‌جور شرط‌بندی ندارند. این، کار بچه جوان‌هاست. سرشان باد دارد.»

رفیقش بچه همان‌جاست؛ ته خط. همسن و سال هستند. می‌خندد و می‌گوید: «ما خودمان آنوقت‌ها که جوان بودیم، از این کارها زیاد می‌کردیم. بساط شرط‌بندی پای ریل زیاد بود همیشه. سر همه چیز شرط می‌بستیم. دستمان را می‌بستیم به ریل که تا رسیدن قطار بازش کنیم. آن هم خیلی خطرناک بود. دست و پا قطع شده بود سر این شرط بندی‌ها. اما مال آنوقت‌ها بود. حالا که این همه تفریح هست.»

چهار نفرند؛ به نظر بیست و یکی دو ساله. یکی‌شان چمباتمه زده و تسبیح دانه درشت را توی دست‌اش می‌چرخاند. دو نفر بالای سرش ایستاده‌اند و انگار به ماجرایی که برای هم نقل کرده‌اند، می‌خندند. یکی هم روی موتور نشسته: «شرط می‌بندی؟» این را من می‌گویم. خطاب به آنکه چمباتمه زده. یکی از آنها که ایستاده می‌گوید: «چقدر می‌دی؟!» آنکه نشسته، برمی‌گردد و به او اشاره می‌کند. پسرِ ایستاده می‌پرسد: «شرط چی؟! چند؟!» سعی می‌کنم لحنم خودمانی به نظر برسد: «هرچی. خودت بگو چقدر.»

پسری که روی موتور نشسته به حرف می‌آید: «حالا بگو شرط چی؟! فوتبال؟!» می‌گویم: «شرط ریل. تا وقتی قطار بیاد...» صدای خودم را می‌شنوم و جمله‌ها به نظرم عجیب می‌رسند. ریل... قطار... شرط... آنکه چمباتمه زده، عکس‌العملی نشان نمی‌دهد. همان طور با تسبیحش بازی می‌کند. پسر روی موتور می‌پرسد خبرنگاری؟ «نه» را از زبان خودم می‌شنوم. پسری که بالای سر تسبیح به دست ایستاده، همان که چند ثانیه پیش با او صحبت کرده‌ام، جلو می‌آید و می‌گوید: «بریم. هرچه می‌دی.» صدای خودم را می‌شنوم که می‌گویم: «نمی‌ترسی؟ قبلاً این کار رو کردی؟!» پسر پوزخند می‌زند: «نترس بابا. یه ساعتم بخوای، سرمو می‌ذارم روی ریل. ترس نداره که.» سعی می‌کنم مکالمه را ادامه بدهم. شاید برای همین هم هست که پسر روی موتور، شک می‌کند: «داری صداهامونو ضبط می‌کنی؟! نکنه مستندسازی؟! مأمور نباشی!» صاحب تسبیح می‌خندد: «قیافه‌ش نمی‌خوره.» پسر ایستاده پیشنهادش را تکرار می‌کند: «بریم. تنهایی‌ام میام. تو بگو چقدر می‌دی؟!»

دوست کنار دستی‌اش که تا آن موقع ساکت بود، دستش را در هوا تکان می‌دهد و صدایی درمی‌آورد: «اوووووه.» بریده بریده می‌پرسم: «نمی‌ترسی؟! از قطار؟!» پسر که انگار تازه دارد تفریح می‌کند، جواب می‌دهد: «تو می‌ترسی.» ترسیده‌ام. از اینکه پیشنهادم را جدی بگیرند. از اینکه راه بیفتند سمت ریل. پسر روی موتور خطاب به دوستش می‌گوید: «حالا کُپ نکنی!» بقیه می‌خندند. پسر اهمیت نمی‌دهد. آماده است که راه بیفتیم سمت ریل. معطل مانده تا بگویم برویم. صدایی از خودم نمی‌شنوم. می‌پرسم: «یعنی چی که کپ نکنی؟!» پسر روی موتور می‌گوید: «گفتم که مستندسازه!» می‌گویم: «چه ربطی داره؟! تو خودت تا حالا...؟!» حرفم توی دهنم می‌ماسد. پسر جواب نمی‌دهد. یاد حرف آقای مسن می‌افتم: «من خودم به چشم دیده‌ام. انگار که از ترس بهتش زده باشد، همان جا مانده بود. دوست‌هایش می‌گفتند سکته زده وگرنه کاری ندارد آدم خودش را نجات بدهد. گور بابای دوزار پول. اندازه جان آدم که نمی‌ارزد.»

تا به خودم بیایم، پسر راه افتاده سمت دری که به طرف خط، باز است. دنبالش راه می‌افتم. خیلی فرز خودش را به ریل می‌گذارد و سرش را می‌چسباند روی ریل. ترسیده‌ام. صدایی نمی‌آید. سرش را برمی‌دارد و می‌خندند و بعد پیش دوستانش برمی‌گردد. از پشت سرم صدایی می‌شنوم: «این‌کاره نیستی، نگفتی چند؟»

کمی جلوتر، رفتگران با قیافه‌های خسته در ردیفی سه نفره نشسته‌اند: «درست است که اینجا روی ریل شرط‌بندی می‌کنند؟!» یکی‌شان خبر ندارد اما آنکه از بقیه مسن‌تر است، چیزهایی می‌داند: «مواد می‌زنند و می‌آیند شرط بندی. بیشتر دم غروب؛ توی تاریکی. کاسبی می‌کنند. روبه‌روی شهرداری جمع می‌شوند انگار. هر بار یک جا می‌روند. جای مشخصی ندارند. همین مسیر را که بگیرید و بروید، معتادها را می‌بینید. کپه کپه جمع شده‌اند. شب‌ها آتش روشن می‌کنند. چند بار جمعشان کرده‌اند اما باز می‌آیند. شرط‌بندی اما کار یک عده دیگر است. با موتور جمع می‌شوند. علافند.» مردی که کمی آن‌سوتر ایستاده و شاهد مکالمه ماست، به حرف می‌آید: «فعلا خبری نیست. یک سردسته دارند. اسمش را نمی‌دانم؛ شر است. حق حساب می‌گیرد. چند وقت است که پیدایش نیست.»

بعد از ظهر جمعه است. از در میله‌ای نیمه باز می‌گذرم. همان جا که کنارش تابلوی زردی نصب شده که هشدار می‌دهد نباید از میله‌ها عبور کرد وگرنه مسئولیت هر اتفاق احتمالی به عهده فرد خواهد بود. به ریل نزدیک می‌شوم. اثری از کسی نیست. خم می‌شوم تا صورتم را روی ریل بگذارم. سنگ‌های ناهموار، زانوهایم را درد می‌آورد. سرمای آهن را روی گونه‌ام حس می‌کنم. چشم‌هایم را می‌بندم و گوش می‌دهم. صدا را می‌شنوم. قطار دارد نزدیک می‌شود. بی‌اختیار سرم را بلند می‌کنم. سرمای آهن را هنوز روی گونه‌ام احساس می‌کنم. چند قدم از ریل فاصله می‌گیرم. صدا، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. یاد پسرها می‌افتم. چند بار سرشان را روی ریل آهنی گذاشتند؟! آدم آن موقع به چه چیزی فکر می‌کند؟! چقدر می‌ارزد که اینجا، ته خط، روی سرت شرط ببندی تا شجاعتت را ثابت کنی. کجا دلت می‌لرزد و از خیر برانگیختن غبطه حاضران و پول، می‌گذری؟! کجا صدای ضربان قلبت را می‌شنوی و صدایی که به تو هشدار می‌دهد. مرز ترس و شجاعت کجاست؟ مرز جنون و عقل؟ مرز فقر و شجاعت که نه، مرز فقر و فلاکت؟
سایر اخبار
بازگشت به ابتدای صفحه
ارسال به دوستان
ارسال نظر
روایت تصویری
نگاه دوم
پیشنهاد سردبیر
پربازدیدها

الحوثی: رژیم صهیونیستی بیمارستان‌های غزه را به گور‌های دسته‌جمعی تبدیل کرده است

پایان دوران مدارا با قاره سبز/ اروپاییان خواستار بازگشت یکطرفه و کامل ایران به توافق هسته‌ای هستند!

ورق در بازار خودرو برگشت؛ قیمت‌ها صعودی شد/ آخرین قیمت پژو، سمند، ساینا، شاهین، دنا و تارا + جدول

این ۱۴ نفر بالاترین ثروت در جهان را دارند

کاسبی ربوی و ربا خواری/ صدی و سه‌ونیم!

نرخ آپارتمان در چیتگر چقدر است؟+ جدول قیمت

گزارش مرکز پژوهش های مجلس از میزان تخصیص بودجه عمومی به رسانه ها در لایحه بودجه ۱۴۰۳/ صداوسیما ۲۴هزار میلیارد تومان

افتتاح سرکنسولگری ارمنستان در تبریز/تصمیم کشور همسایه بعد از اقدام ایران

اولین خرید استقلال در فصل جدید؛ ستاره بزرگ چراغ سبز نشان داد

مربی لهستانی از حضور در ایران گفت؛ «خوردن بهترین هندوانه و سخت بیدار شدن در صبح!»

سفر به پاکستان و سریلانکا در مقطع فعلی پیام مهمی داشت/ می‌توانیم همکاری‌های خوبی با کشورهای همسو، همسایه و آسیایی داشته باشیم

بازاری‌ها فروشنده شدند/ بازگشت دلار به کانال ۶۲ هزار تومان

ادامه خیزش دانشجویان آمریکایی این بار در تگزاس/ اعتراضات دانشجویان با دخالت نیروهای پلیس به خشونت کشیده شد

با حقوق پایه چند متر خانه در تهران می‌توان خرید؟

جا زدن پل‌های شناور به جای سامانه پدافندی/ احمق و احمق‌تر! / دروغ شاخدار به روایت تصویر

قانون مالیات بر عایدی سرمایه تغییرات گسترده ای داشته و صرفا اصلاح ایرادات شورای نگهبان نبوده/ این قانون برای کسانی است که می‌خواهند قدرت خریدشان را حفظ کنند

قابل توجه صیانتیون و حامیان محدودکردن پلتفرم های خارجی/ حمله و توهین به دفتر رهبر انقلاب، توسط تندروها در ایتا

علائم جسمانی انواع اضطراب‌/ اضطراب اجتماعی چیست؟

آمار شهدای غزه از ۳۴ هزار تن گذشت

شماره گذاری خودرو مشمول پرداخت عوارض شد

موزه تاریخ کانون پرورش فکری کودکان ثبت ملی شد

دستور جمع‌آوری یک مکمل تقویتی رشد مو از سطح بازار

موضع جدید عربستان در رابطه با جنگ اسرائیل و غزه

دارندگان کارت سوخت حتما بخوانند/ خبر جدید رسانه دولت درباره سهمیه بنزین خودروها

واریز ۹۱۰ میلیارد تومان سود به حساب ۶۰ هزار سهامدار

الحوثی: رژیم صهیونیستی بیمارستان‌های غزه را به گور‌های دسته‌جمعی تبدیل کرده است

نگاهی دیگر به «گناه فرشته»/ قد بکش از پشت «نقاب»

چرایی واکنش ها به توئیت عضو دفتر رهبرانقلاب / تلاش عده ای برای کاستن اعتبار خبری دفتر رهبر انقلاب با تئوری «فقط پشت بلندگو»؟!

توضیحات کاظم صدیقی درخصوص غفلت صورت گرفته در تاسیس موسسه‌ای در ماجرای ازگل/ از خدا استغفار و از مردم عذرخواهی می‌کنم/ توقع دارم به تخلف احتمالی آشنا و غیرآشنا رسیدگی شود

زمانی برای تسویه حساب های قدیمی با اردن

گفتگوی دو وزیر سابق در خصوص صداوسیما

مالکان استقلال و پرسپولیس مشخص شدند

توضیح وزیر ارتباطات درباره شرایط افزایش سرعت اینترنت

عربستان خواستار تصویب قطعنامه ای علیه اسرائیل در شورای امنیت شد

شکایت تریدرهای رمزارز از اپل؛ قاضی پرونده را رد کرد

وقتی مزخرفات کارشناس اسرائیلی درباره ایران و ربع پهلوی تحلیلگر آمریکایی را به قهقهه و واکنش واداشت!

چرایی افزایش تعرفه اینترنت و مهم ترین تعهد اپراتورهای ارتباطی

عاملان حمله تروریستی چابهار از افسران سرویس های آمریکایی و اسرائیلی ها جدا نیستند/ کشوری که تروریست‌ها از خاک آن حمله را آعاز کردند باید پاسخگو باشد

واکنش صدر اعظم آلمان بر پاسخ احتمالی رژیم صهیونیستی به ایران

واکنش وزیر ارتباطات به محدودیت‌های جدید اینترنت

دلیل علمی تغییر ناگهانی احساسمان به یک فرد در ابتدای رابطه؛ از جذابیت اولیه تا انزجار

راهکار تقویت ذهن کودکان؛ والدین چه نقشی دارند؟

نقد و سیاست